عقل معاش

لغت نامه دهخدا

عقل معاش. [ ع َ ل ِ م َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) قوه تدبیر زندگانی. ( فرهنگ فارسی معین ):
دام دیوانگی فروکرده
تا بدام اوفتاده عقل معاش.عطار.

فرهنگ فارسی

قوه تدبیر زندگانی

جمله سازی با عقل معاش

دیوانگی، ز عقل معاش است بی نیاز زنجیر هست، بند قبا را چه میکنی؟!
غنج و نازش ز راه چشمم داد داروی بیهشی به عقل معاش
به نوبهار کسی را که نیست عقل معاش به گوشه ی چمنی شد کنار آب گرفت
تعلیم زاره گیر در عقل معاش چیزی سوی خود می‌کش و چیزی می‌پاش
عشق گوید پاکباز و فرد باش عقل گوید کسب کن عقل معاش