زردوست

لغت نامه دهخدا

زردوست. [ زَ ] ( ص مرکب ) کنایه از بخیل. ( آنندراج ). ممسک. بخیل. پول دوست. رذل. ( ناظم الاطباء ). بخیل و ممسک. ( شرفنامه منیری ):
زردوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان
ما زیر پای دوستان، زر پیل «؟» بالا ریخته.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 377 ).

جمله سازی با زردوست

بنابراين، ايجاب زكات برچنين طيف متكاثر زردوست محتكر، موجب اميدوارى جامعه انسانىاست؛ زيرا تعديل دوستى دنيا و محبّت دينار مايه رهايى از هر خطا و خطيئه است و برخىحديث معروف حبّ الدنيا، رأ س كل خطيئةٍ (290) را حبّ الدينار رأ سكل خطيئة قرائت كرده اند.(291)
هست زردوست چنان حاسد جاهش که بطبع خویشتن بکشد چون دید زراندودی جام