رخوه

لغت نامه دهخدا

رخوه. [ رِخ ْ وَ / وِ ] ( از ع، اِمص ) رِخْوة. دردی است که اندام را سست گرداند و در اصل لغت به معنی نرمی وسستی است. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ):
ناخس و رخوه کاسر و ضاغط
و آن مفسح کز او عضل شد چاک ( از نصاب الصبیان ص 47 )و رجوع به رِخْوَة شود.

فرهنگ فارسی

دردی است که اندام را سست گرداند و در اصل لغت بمعنی نرمی و سستی است.

جمله سازی با رخوه

مراد زمخشرى از جمله اخير اين است كه حروف اوصافى دارد؛ مانند: مهموسه، مجهوره،شديده، رخوه، مطبقه، منفتحه، مستعيله، منخفصه، قلقله و... هر يك از اينها وصف گروهىاز حروف الفباست كه نيمى از حروف هر دسته در ميان حروف مقطعه يافت مى شود؛ مثلا ازحروف مهموسه، نصف آن كه ص، ك، ه، (س و ح است در ميان حروف مقطعه وجود دارد.