رادوف

لغت نامه دهخدا

رادوف. ( ع اِ ) خطهای پیه. ( از اقرب الموارد ). || شاخ فزونی که از تنه خرمابن برآمده باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج، روادیف. ( منتهی الارب ). و نیز رجوع به رادفة شود.
رادوف. ( اِخ ) نام مردی از ابی عباد. ( منتهی الارب ).

جمله سازی با رادوف

جان رادوف حس شگفتی را به عنوان یک واکنش عاطفی نسبت به خواننده در رویارویی ناگهانی، درک یا دیدن دوباره مفهومی در متن اطلاعات جدید توصیف کرده‌است.