خیره نگر

لغت نامه دهخدا

خیره نگر. [ رَ / رِ ن ِ گ َ ] ( نف مرکب ) بدنگر. دقیق نگر. نظرزن. ( یادداشت مؤلف ):
گر باخبرستی ز پی روی تو هر شب
غیرت بر می بر فلک خیره نگربر.سنائی.گفتا چو منی را چه دهی دیده خیره
نفرین بچنین طیره گر خیره نگربر.سوزنی.

فرهنگ فارسی

بد نگر دقیق نگر

جمله سازی با خیره نگر

خورشید چو از روی تو سرگشته و خیره‌ست ما ذره عجب نیست که خیره نگر آییم
گفتم چو منی را چه دهی دیده بخیره لعنت بچو تو طیره گر خیره نگر بر
کوشید چو بیلک ز دلش نیش چو بگذشت تاریک شد آن دیده خیره نگر شیر
ای جانب عشاق به خیره نگران تو خیره و در تو گشته خیره دگران
چون خیره نگرکافر یک چشم‌گه خشم او خیره و ما خیره در آن خیره نگر بر
گر با خبرستی ز پی روی تو هر شب غیرت بزمی بر فلک خیره نگر بر
بار دگر جانب یار آمدیم خیره نگر سوی نگار آمدیم