خرفات

لغت نامه دهخدا

خرفات. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) حکایات و قصه ها و افسانه ها و داستانهای خوش و پسندیده و مقبول. ( منتهی الارب ). ج ِ خَرَفه:... گوید آنرا خیالات جنون و خرفات ظنون پندارند. ( سندبادنامه ص 96 ).

جمله سازی با خرفات

نقلست که پسرش گفت: در وقت نزع پدرم راست بایستاد و گفت: درآیی و علیک السلام گفت: یا پدر کرا بینی گفت: شیخ بوالحسن خرفاتی که وعده کرده است از بعد چندین گاه و اینجا حاضر است تا من نترسم و جماعتی جوانمردان نیز با او بهم این بگفت: و جان بداد رحمةالله علیه.