خاست و نشست

لغت نامه دهخدا

خاست و نشست. [ت ُ ن ِ ش َ ] ( مص مرکب مرخم، اِ مرکب ) بلند شدن و نشستن. قیام و قعود کردن: خاست و نشست او با فرزانگان و برهمنان بود. ( مجمل التواریخ و القصص ).

فرهنگ فارسی

بلند شدن و نشستن. قیام و قعود کردن

جمله سازی با خاست و نشست

دردا و دریغا که از آن خاست و نشست خاک است مرا بر سر و باد است به دست
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست‌
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست‌
دی با تو چنان شدم به یک خاست و نشست کز من اثری نماند جز باد به دست
آنرا که شبی با تو بود خاست و نشست جز خار و خمار از تو چه برداند بست