داغ اندوه مرا باز مپرسید حساب نیست آن چیز کواکب که درآید به شمار
عمری که در ملال رود در حساب نیست چون بشمرم ز عمر خود ایام عقل را؟
اندیشه از کشاکش روز حساب نیست آن را که چشم بر کرم بی حساب اوست
هستی من نیست قانع با حساب نیستی جز عدم یک صفر دیگر بر سرم افزون کنید
ما را حدیث چون و چرا از حساب نیست در ملک خود تصرف و تدبیر می کنی
گه بیخبر ز طفلی و آن در حساب نیست گه مست از جوانی و مستغرق هوا
صائب سیاهکاری ما را حساب نیست روی زمین سیاه شد از سیئات ما