ز دل به جام هلالی برآر ریشه غم که صیقل آینه را می کند ز جوهر صاف
مه نو می نماید گوشه ابرو، تو هم ساقی چو گردون بر سر چنگ آر، آن جام هلالی را
بنوش جام هلالی به یاد ابروی یار که همچو ابروی یار از افق هلال دمید
به طاق ابروی ماهی بنوش جام هلالی چه مانده چشم به راه هلال عید صیامی
روزی که ز خم جام هلالی به در آید طالع شود از برج شرف اختر مستان