تیره روزی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با تیره روزی
می درد از تیره روزی پردهٔ ناموس عشق شعله در شب خویشتن را بیشتر رسوا کند
سرمه های تیره روزی حیف تأثیری نداشت دیده بختم بعیب خویشتن بینا نشد
صباح وصل به بختم اثر چه خواهدکرد؟ به تیره روزی شامم سحر چه خواهد کرد؟
همه ذخیره شبهای تیره روزی رفت چو شمع سوخته شد مغز استخوان بی تو
نبخشد دل فروغی تیره روزی های بختم را سواد زلف او چون من شب تاری نمی دارد
مکن شماتت و شادی، ز تیره روزی دشمن که لشکری شکند گه ز گرد لشکر دیگر