ته پا

لغت نامه دهخدا

ته پا. [ ت َ هَِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) تحت القوة و تحت الماء و تحت الشراب نیز گویند. و چیزی اندک که بدان ناشتا بشکنند. ( آنندراج ):
زهر مار است باده در ناهار
ته پا تا نباشد آب مخور.باقر کاشی ( از آنندراج ).بده باده کآن هست اصل معاش
ته پا اگر هم نباشد مباش.؟ ( ایضاً ).

فرهنگ فارسی

تحت القوه و تحت المائ و تحت الشراب نیز گویند و چیزی اندک که بدان ناشتا بشکنند

جمله سازی با ته پا

افتاده ایم در ته پا سالها چو مور تا جا به روی دست سلیمان گرفته ایم
هرگز از کبر نکردی نگهی در ته پا به تو چون مایده فیض ز بالا برسد؟
گر در ته پای تو نخواهد که کند فرش نور مه و خورشید بر افلاک نیفتد
از شکستن دل نمی‌افتد ز چشم اعتبار کس نمی‌خواهد ته پا شیشه بشکسته را
خاک شو خاک ز آغاز که دوران سپهر خاک سازد به ته پای سرانجام تو را
پامال شد آن دل که زما برد به رفتار خود بین که چنین چند دلش در ته پا شد