لغت نامه دهخدا
تدوم. [ ت َ دَوْ وُ ] ( ع مص ) انتظار نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). انتظار کشیدن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).
تدوم. [ ت َ دَوْ وُ ] ( ع مص ) انتظار نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). انتظار کشیدن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).
انتظار نمودن انتظار کشیدن.
💡 (( مودته تدوم لكل هولو هل كل مودته تدوم.))باز در اين اشعار
💡 با غم و درد تو کنم دمبدم شکر که بالشکر تدوم النعم