بیدار گردیدن

لغت نامه دهخدا

بیدار گردیدن. [ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) بیدار گشتن. سر از خواب برداشتن. || کنایه از هشیار و آگاه گردیدن:
هرکه او بیدار گردد بنده ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

بیدار گشتن ٠ سر از خواب برداشتن ٠ یا کنایه از هوشیار و آگاه گردیدن ٠

جمله سازی با بیدار گردیدن

ز خواب غفلت هستی‌که تعبیر عدم دارد توان بیدار گردیدن اگر برخود زنی پایی