بی قوتی

واژه بی‌ قوتی در زبان فارسی به معنای عدم قدرت یا ضعف است و حالتی را توصیف می‌کند که در آن فرد، گروه، یا چیزی از نظر جسمی، روحی، یا عملی دچار ناتوانی یا کمبود توانمندی است. این واژه در زمینه‌های مختلف به کار می‌رود و می‌تواند معانی متفاوتی داشته باشد که در ادامه توضیح داده می‌شود.

در زمینه جسمی: این واژه در این معنا به ضعف جسمانی اشاره دارد. این حالت ممکن است ناشی از بیماری، خستگی، سوء‌تغذیه، یا کمبود انرژی باشد. فردی که دچار بی‌ قوتی جسمی است، توانایی انجام فعالیت‌های روزمره را به صورت مؤثر ندارد.

در زمینه روحی و عاطفی: در این زمینه، این اصطلاح به حالتی از ضعف روحی یا روانی اشاره دارد که ممکن است به دلیل ناامیدی، افسردگی، یا فشارهای زندگی رخ دهد. فردی که دچار بی‌ قوتی روحی است، ممکن است توانایی مقابله با مشکلات یا انگیزه لازم برای ادامه مسیر زندگی را نداشته باشد.

در زمینه اجتماعی یا سیاسی: در این معنا، بی‌ قوتی به ضعف یا عدم تأثیرگذاری یک گروه، سازمان، یا کشور در زمینه‌های اجتماعی، سیاسی، یا اقتصادی اشاره دارد. این حالت ممکن است به دلیل کمبود منابع، ضعف مدیریتی، یا عدم توانایی در هماهنگی و پیشبرد اهداف مشترک باشد.

در ادبیات و زبان استعاری: این واژه در ادبیات فارسی گاهی به صورت استعاری برای توصیف حالاتی از ناتوانی یا ضعف در برابر مشکلات زندگی یا شرایط سخت استفاده می‌شود. شاعران و نویسندگان از این واژه برای بیان مفاهیمی مانند احساس شکست یا تسلیم شدن در برابر دشواری‌ها بهره می‌برند.

لغت نامه دهخدا

بی قوتی. [ ق ُوْ وَ ] ( حامص مرکب ) بی زوری. ضعف. ناتوانی: فراخشاخی بود او را که از لاغری و بی قوتی بر جای مانده بود. ( انیس الطالبین ص 118 ). رجوع به قوت شود.
بی قوتی. ( حامص مرکب ) بی غذایی. بی خوراکی. نداشتن طعام بدان مقدار که قوام بدن باشد: و از فروختن غله منع کرده اند در قحطسالها و تنگسالها تا غایت که مردم از بی قوتی بجان رسیده اند. ( تاریخ قم ص 64 ). و رجوع به قوت شود.

فرهنگ فارسی

بی غذایی. بی خوراکی. نداشتن طعام بدان مقدار که قوام بدن باشد.

جملاتی از کلمه بی قوتی

ز بی قوتی بتان را پنجه ی نغز چو موسیقار، خشک و خالی از مغز
از ظالمان مجوی ز بی قوتی مدد کی آب تیشه تربیت خار و خس کند
ز بی قوتی او را دو یاقوت ناب فتاده ز رنگ و فتاده ز آب
جمله از زاری او حیران شوند بعضی از بی قوتی بی‌جان شوند