ام عزم
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ام عزم
ز کویش کرده ام عزم سفر ای گریه کاری کن که در اول قدم ماند مرا از اشک پا در گل
می کند اسباب عیش از خانه ام عزم سفر روشنی از شمع و روغن از چراغم می رود
وادی درد و بلا در عشق هر یک منزلست کرده ام عزم سفر، منزل، بمنزل می روم