ازارش

لغت نامه دهخدا

( آزارش ) آزارش. [ رِ ] ( اِمص ) آزار:
چنان داشتم ملک را پیش و پس
که آزارشی نامد از من بکس.نظامی.( این کلمه جز در بیت مذکور دیده نشده و ظاهراً بتسامحی که از نظامی معهود است بقیاس بر سایر اسم های مصدر ساخته شده است ).

فرهنگ عمید

( آزارش ) آزار، آزردگی، رنجش: چنان داشتم ملک را پیش و پس / که آزارشی نامد از کس به کس (نظامی۵: ۱۴/۹ ).

فرهنگ فارسی

اسم مصدراز آزاردن، آزار، آزردگی

جمله سازی با ازارش

ترک بحیرت ز زن دلفروز باز بکف بند ازارش هنوز
زنک شوخ بر ازارش رید او دبهٔ پُر ز روغنش دزدید
مست شد و بند ازارش گشود دست [زدو] عقده ز کارش گشود
اول از خوناب دل رنگین ازارش بستمی بعد از آن از زعفران رخ حنوطش سودمی