لغت نامه دهخدا
ممار. [ م َ مارر ] ( ع مص، اِمص ) گذشتن. گذر. گذار.
- زودممار؛ زودگذر. تندسیر. رجوع به شاهد ترکیب بعد شود.
- ممار کردن؛ گذر کردن. گذشتن:
نکرد یارد بی رای تو ممر و ممار
سپهر زودممار و نجوم نیز ممر.مسعودسعد ( دیوان ص 203 ).
ممار. [ م َ مارر ] ( ع مص، اِمص ) گذشتن. گذر. گذار.
- زودممار؛ زودگذر. تندسیر. رجوع به شاهد ترکیب بعد شود.
- ممار کردن؛ گذر کردن. گذشتن:
نکرد یارد بی رای تو ممر و ممار
سپهر زودممار و نجوم نیز ممر.مسعودسعد ( دیوان ص 203 ).
گذشتن. گذر. گذار.
💡 نکرد یارد بی رای تو ممر و ممار سپهر زود ممار و نجوم تیز ممر