مرشدی

لغت نامه دهخدا

مرشدی.[ م ُ ش ِ ] ( حامص ) مرشد بودن. عمل شخص مرشد. عمل ارشاد. راهبری. هدایت. پیری و مرادی. || تربیت مذهبی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مُرشِد شود. || ( اِ ) ظاهراً نام نوعی پارچه باشد:
چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم
بشد سجاده زردک به مرشدی اشهر.نظام قاری ( دیوان ص 16 ).مله ریشه میلک و مرشدی
چه صوفک چه خود رنگ آن مسودی.نظام قاری ( دیوان ص 183 ).
مرشدی. [ م ُ ش ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش سروستان شهرستان شیراز. واقع در 3هزارگزی باختری سروستان و کنار راه شوسه شیراز به سروستان. آب آن از قنات و محصول آن غلات و تنباکو و صیفی جات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
مرشدی. [ م ُ ش ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بوانات بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده؛ در 24هزارگزی جنوب شرقی سوریان کنار راه ده بید به بوانات، در جلگه سردسیر واقع و دارای 220 تن سکنه است. آبش از رودخانه محله، محصولش غلات و حبوبات و شغل مردم آن زراعت است. در نزدیکی این ده معدنی بنام معدن سنگ سفید وجود دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان بوانات شهرستان آباده. دارای ۲۲٠ تن سکنه. محصول: غلات حبوبات.
دی در شهرستان شیراز

جمله سازی با مرشدی

او به نمایندگی از ایران در کشور ژاپن نیز به اجرای هنر مرشدی پرداخته‌است و در نخستین جشنواره مرشدان برتر ایران نیز حضور داشت
طغرل اسرار ادب از باده روشن می‌شود نیست جز پیر طریقت مرشدی میخانه را!
شمس الدین (پدربزرگ سیدامیر کلال) که مرشدی معنوی بود در کنار وظایف معنوی و فکری به حرفه کوزه گری هم اشتغال داشت
چو راند کوکبه ی مرشدی بصوب حجاز گرفت مروه از آنگه صفای بواسحق
کسی که دست ارادت بپیر عشق نداد بهیچ مرشدی آن به که اقتدا نکند
مرا به نور تجلی رخ تو شد هادی چو مرشدی که به تحقیق رهبری داند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال عشقی فال عشقی فال چای فال چای