محکوک

لغت نامه دهخدا

محکوک. [ م َ ] ( ع ص ) سوده شده. سوده. ( آنندراج ). ساییده شده. || خراشیده شده. ( ناظم الاطباء ). خراشیده. خاریده. ( آنندراج ).
محکوک. [ م َ ] ( ع ص ) حک شده. تراشیده شده. ( ناظم الاطباء ). کنده کاری شده. نگین که بر آن کنده شده باشد. ( آنندراج ). || آنچه از خطوط یا کلمات نوشته که تراشیده و محو شده باشد. حک شده.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - سوده، ساییده، خراشیده، خاریده. ۲ - نگینی که روی آن کنده باشند.

فرهنگ عمید

۱. حک شده.
۲. خراشیده.
۳. تراشیده شده.
۴. ساییده شده.

فرهنگ فارسی

حک شده، خراشیده، تراشیده شده، سوده شده
(اسم ) ۱ - سوده ساییده. ۲ - خراشیده خاریده. ۳ - نگینی که بر روی آن کنده باشند.

ویکی واژه

سوده، ساییده، خراشیده، خاریده.
نگینی که روی آن کنده باشند.

جمله سازی با محکوک

💡 در بنایی عادی که قدمگاه شهرت دارد بنا برذکر آقای معصومی تخته سنگی منقوش و محکوک نصب بوده‌است که ربوده‌اند.