پهن کرده

لغت نامه دهخدا

پهن کرده. [ پ َ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) گسترده ( فرش و جز آن ). مفروش ساخته. باز کرده.انداخته. مهد. || فراخ کرده. || پَخت کرده ( قطعه فلز و جز آن ). با پهنا ساخته. عریض کرده ( جاده یا قطعه زمین و نظایر آن ).

فرهنگ فارسی

گسترده مفروش ساخته

جمله سازی با پهن کرده

💡 این منعمان که سفره خود پهن کرده اند امروز توشه یی بر فردا نداده اند

💡 برای حکم تو گل گوش پهن کرده به باغ که تا تو نهی کنی بنددی ز خنده دهان

💡 از نشاط نغمه تو غنچه خندد هر سحر گوش را گل پهن کرده صبح بر آواز تست

💡 دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود گل گوش پهن کرده ز شاخِ درختِ خویش

💡 بعد از مخلوط کردن ادویه با شکر و امثال آن در ظرفی پهن کرده و تکه تکه کرده و می‌گذارند تا خشک شود.

💡 در اجرای این کار، دستور داده می‌شود که روی توری، مقداری ریگ و سنگ‌ریزه بریزند و در زیر آن، آتش پرحجمی روشن نمایند تا ریگ‌ها کاملاً داغ گردند و آن‌گاه خمیر نان را با دست در روی تخته‌ای پهن کرده و در روی سنگ‌های داغ قرار دهند تا بپزد.