هزار گز

لغت نامه دهخدا

هزارگز. [ هََ / هَِگ َ ] ( اِ مرکب ) اصطلاحی است که گاهی به جای کیلومتر به کار میرود و واحد طول در مسافت شهرها و راههاست.
هزارگز. [ هََ / هَِ گ َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از بخش زرند شهرستان کرمان. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

جمله سازی با هزار گز

💡 گر هسته ارش ارش نروید دور از تو هزار گز بگوزی

💡 روم بحجره خیاط عاشقان فردا من دراز قبا با هزار گز سودا

💡 روم به حجره خیاط عاشقان فردا من درازقبا با هزار گز سودا

💡 چون مار را درازی به سی گز و عمر به صد سال رسد، آن را اژدها خوانند و به تدریج بزرگ می‌شود تا چنان گردد که به خشکی حیوانات از او ستوه شوند. حق تعالی او را به دریا افکند و هیکلش در بحر بزرگ می‌شود، چنان‌که بالایش به ده هزار گز رسد. دو پر مانند ماهی برآرد و حرکتش سبب موج دریا شود و چون ضررش در بحر نیز شایع گردد، حق تعالی او را به دریا یأجوج و مأجوج افکند تا خورش ایشان شود