ناشسته

لغت نامه دهخدا

ناشسته. [ ش ُ ت َ/ ت ِ ] ( ن مف مرکب ) هرچیز که شسته نشده باشد. ( ناظم الاطباء ). مقابل شسته. رجوع به شسته شود:
روی ناشسته خوشتری بنشین
کآتشی روی تو در آب انداخت.عطار.روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی سرمه سیاهش نگرید.؟- طفل ناشسته؛ کودک تازه زائیده شده که هنوز آن را نشسته باشند. ( ناظم الاطباء ).
|| ناتمیز. تطهیرنشده. غیرمطهر. آلوده. مقابل شسته، به معنی تمیز و پاک.

فرهنگ فارسی

هر چیز که شسته نشده باشد مقابل شسته.

جمله سازی با ناشسته

💡 زآنچ آن خودهست بویی نیست این کار هر ناشسته رویی نیست این

💡 با سینه ناشسته چه سود ز رو شستن کز حرص چو جارویی پیوسته در این گردی

💡 چو از خواب بیدار شد زن بشوی همی گفت کای زشت ناشسته روی

💡 سپهر از رخ ناشسته تو شرمش باد که عکس ماه در آب روان بجنباند

💡 ازین غم آنچه می‌آید برویم همه ناشسته رویان را بشویم

💡 ور دو دیده به تماشای تو روشن گردد کوری دیده ناشسته شیطان چه شود