یک شکم

لغت نامه دهخدا

یک شکم. [ ی َ / ی ِ ش ِ ک َ ] ( ق مرکب ) به اندازه شکم. به قدر شکم. آن مقدار که در یک نوبت خوردن سیری آرد.
- یک شکم سیر خوردن؛ خوردن چیزی آن قدر که یک شکم سیر تواند شد. ( آنندراج ):
فلکش بر دهی نکرد امیر
که خورد یک شکم چغندر سیر.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).یک شکم شیردان و کیپا خورد
روزی چندروزه یک جا خورد.شیخ بهایی.

فرهنگ فارسی

به اندازه شکم به قدر شکم

جمله سازی با یک شکم

💡 بالله به نان و نمک او که جهان نیز جز خون جگر یک شکم سیر نخوردست

💡 آن حیدری‌ که زاده ز یک‌ پشت و یک شکم شمشیر جانستانش با تیغ ذوالفقار

💡 ببین که بهرهٔ آن پادشا ز نعمت خویش چو بهرهٔ تو ضعیف از طعام یک شکم است

💡 مراد ما ز مادر بر سر خشت عدم آید وجود عشرت ما با عدم از یک شکم آید

💡 اقبال با تو زاد برابر به یک شکم خود را به دیگران چه برابر نهاده ای؟