گنده مغز

لغت نامه دهخدا

گنده مغز. [ گ َ دَ / دِ م َ ] ( ص مرکب ) گنده دماغ. متکبر. سرکش:
تو گنده مغز شعری و او گنده مغز شرع
با وی به گنده مغزی همچون ترازویی.سوزنی.با آن دو گنده مغز بود حشر آن کسی
کز دست دیو خورده بود کوکنار و بنگ.سوزنی ( دیوان چ 1338 ص 233 ).ماخولیا گرفته و مصروع و گنده مغز
زرداب خورده چون عسلی پیس چون زنار.سوزنی.گر نبودی جذب موش گنده مغز
عیشها کردی درون آب چغز.مولوی.

فرهنگ عمید

متکبر، مغرور، گنده دماغ.

فرهنگ فارسی

متکبر با افاده گنده دماغ: با آن دو گنده مغز بود حشر آن کسی کز دست دیو خورده بود کوکنار و بنگ. ( سوزنی )

جمله سازی با گنده مغز

💡 تو گنده مغز شرعی و او گنده مغز شعر با وی بگنده مغزی همچون ترازوی

💡 از غایت تنعم آن گنده مغز را چو اعجمی برآمد اندر درین هزار

💡 ترهات چنین شگرف که گفت هم بدان گنده مغز باید گفت

پیشه یعنی چه؟
پیشه یعنی چه؟
هورنی یعنی چه؟
هورنی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز