گذرانیده

لغت نامه دهخدا

گذرانیده. [ گ ُ ذَ دَ / دِ ] ( ن مف ) طی شده. گذشته. سپری:
حاصل عمر تلف کرده ایام به لهو
گذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست.سعدی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عبور داده. ۲ - بالاتر برده. ۳ - طی کرده سپری کرده ۴ - تجاوز داده.

جمله سازی با گذرانیده

چون کرده بیان قصه جان‌بخشی عیسی از معجز عیسی گذرانیده بیان را
و چگونه در دنیا به بلاها و محنتها گرفتار گشته اند، و ایام خود را به رنج و عنا گذرانیده اند.
ای در وصال ما گذرانیده سالها امروز در مفارقت ما چگونه‌ای
و باقی این فصول را خلوتی باید تا بر رای ملک گذرانیده شود، که سرمایه ظفر و نصرت و عمده اقبال و سعادت حزم است، اول الحزم المشورة. و بدین استشارت که ملک فرمود و خدمتگاران را در این مهم محرم داشت دلیل حزم و ثبات و برهان خرد و وقار او هرچه ظاهر تر گشت.
گرنه دردل گذرانیده دم تیغ ترا مادر جود تو از بهر چه زاید توأم؟
عشقی که همچون عارف قزوینی در اوائل جنگ جهانی اول و در جریان مهاجرت آزادیخواهان به استانبول چند سالی را در آن جا گذرانیده بود با شیوه اجرای کارهای صحنه ای و موزیکال آشنا گشت و متن اپرای رستاخیز شهریاران ایران را تحت تأثیر همین تجربه‌ها در استانبول نوشت. موضوع اپرا نیز در راه سفر به استانبول، میانه راه بغداد به موصل و دیدار غمگینانه از ویرانه‌های طاق کسری به ذهن او آمده‌بود.