کاریست

لغت نامه دهخدا

کاریست. ( اِخ ) شهری در اِوبه. ( ایران باستان چ 1 ج 1 ص 670 ). و رجوع به ص 827 از همین کتاب شود.

فرهنگ فارسی

شهری در اوبه

جمله سازی با کاریست

بگفتا دوستی کاریست مشکل چه بندی رایگان بر این و آن دل
بلعجب کاریست چون تو بنگری از روی عقل چون تو اندر آشنایی عقل و دین در کافری
نخواهم زیست زخم عشق کاریست رقیبان را بگو تیغم نرانند
شیخ گفت او را که اول گفتمت تو نخواهی کرد کاین کاریست سخت
و اسلام در سعادت دان نه سعادت در اسلام! این کاریست رفته و بوده و در ازل پرداخته.
اوحدی، از غم او ناله نمی‌باید کرد سهل کاریست غم ما، اگر او شاد برفت