فرادست

لغت نامه دهخدا

فرادست. [ ف َ دَ ] ( ق مرکب ) بیشتر با فعل آمدن به کار رود و بمعنی پیش آمدن باشد:
مگر باز سپید آمد فرادست
که گلزار شب از زاغ سیه رست ؟نظامی.چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست
خری با چارپا آمد فرادست.نظامی.|| با فعل دادن، بمعنی سپردن و تسلیم کردن: ابوالقاسم بدین تسویل و تخجیل فریفته شدو زمام خویش فرا دست نصر داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 231 ).

فرهنگ عمید

آن که بر دیگری تفوق و برتری دارد، بالاتر.
* فرادست آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. به دست آمدن.
۲. پیش آمدن.
* فرادست دادن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] سپردن، به دست کسی دادن.

فرهنگ فارسی

به دست ٠ یا فرا دست آمدن ٠ پیش آمدن ٠ یا فرا دست دادن ٠ سپردن تسلیم کردن ٠

جمله سازی با فرادست

آن گه حقّ زنان و داد ایشان را فرا پیوست، گفت: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا این خوف ایدر حقیقی است. میگوید اگر ترسی آید که میان ایشان راستی و داد نتوانید که کنید، «فواحدة» یک آزاد زن بزنی کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا آنچه بملک ید فرادست آید، از کنیزکان و بردگان. عرب مملوک را ملک ید خوانند.
کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (۲۰) آری شما می‌دوست دارید این جهان نزدیک فرادست و شتابنده بخلق.
در ۶۵۱ پ. م، حاکم هوآن سونگ (宋桓公) درگذشت و این ناحیه را به حکومت حاکم شیانگ واگذار کرد که از سال ۶۵۱ تا ۶۳۷ پ. م سلطنت کرد. برخی او را یک فرمانزوای فرادست می‌دانستند، اما نتوانست این نقش را حفظ کند. او در نهایت به دست نیروهای چو افتاد.
مارکس و انگلس معتقد بودند که در طول تاریخ همواره افراد فرادست ثمره و حاصل کار افراد فرو دست را در تمام جوامع برداشت میکنند و همین عامل وجود فقر در طبقات پایین یک جامعه با وجود انجام کارهای سخت و فراوان توسط اعضای آن است.
مرد جوانی که عاشق یک بانوی طبقه فرادست است، عاشق دختری می شود و این حقیقت را که قبلا نامزد کرده، پنهان می کند. مرد جوان برای جذب دختر دو بازیگر را در نقش پدر و مادر خود به خدمت می گیرد. دختر به نقشه پی می برد و وقتی مرد در موقعیتی قرار می گیرد که باید انتخاب کند آینده ای آرام را با دختر بر می گزیند.
ناشر قبلی، نشریات ایمجین گفته بود که خوانندگان این مجله ۸۰ درصد مرد و ۲۰ درصد زن است. میانگین گروه سنی ۲۲ تا ۴۵ سال و خوانندگان از طبقه فرادست هستند.