لاغرمیان

لغت نامه دهخدا

لاغرمیان. [ غ َ ] ( ص مرکب ) باریک کمر. اَقَب. ( منتهی الارب ):
به شب در باغ گوئی گل چراغ باغبانستی
ستاک نسترن گوئی بت لاغرمیانستی.فرخی.اَهیف؛ مرد لاغرمیان. جاریة مهفهفة؛ دختر لاغرمیان باریک شکم سبک روح. هُدّاءَة؛ اسب لاغرمیان. ( منتهی الارب ):
اسب لاغرمیان بکار آید
روز میدان نه گاو پرواری.سعدی.احتقاق؛ باریک میان شدن اسب. هفهفة؛ باریک شکم و لاغرمیان و نازک تن گردیدن چندانکه به شاخ درخت ماند. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

آن که دارای کمر باریک است، کمرباریک: اسب لاغر میان به کار آید / روز میدان نه گاو پرواری (سعدی: ۶۰ ).

فرهنگ فارسی

آنکه دارای کمری باریک است: اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری. ( گلستان. چا. قر. ۱۶ )

جمله سازی با لاغرمیان

فربه‌سرین لاغرمیان اندک‌سخن بسیاردان خورشید رو ذره‌دهان فولاددل سیماب‌بر
خورشیدرو ذره‌دهان ناریک‌مو روشن‌روان فربه‌سرین لاغرمیان کاین‌کاهد و آن پرورد
یکی‌گردنده‌کوهی را لقب سیمین‌سرین دادی یکی باریک ‌مویی را صفت لاغرمیان ‌کردی