لغت نامه دهخدا
قواطع. [ ق َ طِ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ قاطعة. رجوع به قاطعة شود. || مرغان که از بلاد سردسیر به گرمسیر روند یابرعکس آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
قواطع. [ ق َ طِ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ قاطعة. رجوع به قاطعة شود. || مرغان که از بلاد سردسیر به گرمسیر روند یابرعکس آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
۱. = قاطعه
۲. [مجاز] راهزنان.
💡 سالها بر خور بکام دل ز فرزندان از آنک تیغ حکمت قاطع حکم قواطع می شود