فروخ

لغت نامه دهخدا

فروخ. [ ف َرْ رو ] ( ع اِ )خوشه که رسیده و دانه بسته باشد. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

= فَرْخ

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع فرخ جوجه ها.

جمله سازی با فروخ

برّهٔ خوان که وجه بابزنست از بهای فروخ بیوه زنست