فجاءه

لغت نامه دهخدا

( فجاءة ) فجاءة. [ ف ُ ءَ ] ( ع مص ) ناگاه گرفتن کسی را. || ناگاه درآمدن بر کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) آنچه بناگاه بر تو درآید. ( اقرب الموارد ). || موت فجاءة؛ مرگ ناگهانی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فجاءة. [ ف ُءَ ] ( اِخ ) نام پدر قطری شاعر است. ( منتهی الارب ).
فجاءة. [ ف َ ءَ ] ( ع مص ) ناگاه گرفتن کسی را. || ناگاه درآمدن بر کسی. ( منتهی الارب ). رجوع به فجاء و فجاءة شود.

جمله سازی با فجاءه

ثمّ تاب اللَّه علیه، فقیل یا ابا لبانة قد یتب علیک، فقال لا و اللَّه، لا احلّ نفسی حتّی یکون رسول اللَّه هو الّذی یحلّنی. فجاءه فحلّه بیده، ثمّ قال ابو لبانة انّ من تمام توبتی ان اهجر دار قوم الّتی اصبت فیها الذنب، و ان اتخلّع من مالی. فقال ص یجزیک الثلث ان تتصدّق به. و عن عطاء بن ابی رباح قال نزلت حین همّ رسول اللَّه ص الذهاب الی ابی سفیان، فکتب الیه رجل من المنافقین انّ محمدا یریدکم فخذوا حذرکم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
حدس
حدس
جنگ اول، به از صلح آخر
جنگ اول، به از صلح آخر
ایت
ایت
پرده برداشتن
پرده برداشتن