سر رفتن. [ س َ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) از دست شدن سر. مردن. کشته شدن:
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را.سعدی.گر سر برود فدای پایت
مرگ آمدنی است دیر یا زود.سعدی. || ریختن مایعی یا جوش آمدن از اطراف دیگ و جز آن. ( یادداشت مؤلف ).
- سر رفتن حوصله؛ دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن.
- سر رفتن دل؛دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن.
- سر رفتن مدت؛ منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن.
( ~. رَ تَ ) (مص ل. ) ۱ - لبریز شدن، پُر شدن. ۲ - به پایان رسیدن. ۳ - بی حوصله شدن.
( مصدر ) یا سر رفتن دیگ. کف کردن محتوی آن و بیرون ریختن از سر دیگ. یا سر رفتن حوصله. بپایان رسیدن صبر و حوصله کسی.
💡 گر سر رفتن بود سوی گریبان رو کنید شمع زپن محفل برون بیزحمت پا میرود
💡 ای رفیقان سفر، گر سر رفتن دارید همتی با من محبوس گرفتار شده
💡 جانم به سر رفتن و شکل تو کشنده بیچاره من آن دم که تو در پیش من آیی
💡 کوهکن باشم و باید بکنم جان در کوه نه چو پرویز سر رفتن ار من دارم
💡 زین حیف اگرم جان سر رفتن دارد برخیزم و پا فراز جان پیش نهم