هرکه فانی شد ز دید او دید دید هم زحق گفت وز حق رازی شنید
درودش زحق بر تن و جان پاک بدان تربت و قبه ی تابناک
این یکی از خود ره حق بسته است وان دگر از خود زحق وارسته است
بی اندازه بگریست بهر یزید زحق خواست مزدش دهد چون شهید
بگفتمش به نرمی زحق شرم دار تو را با کسان پیمبر چه کار؟
بحاجت صحبت ایشان زحق خواست که تا گردد تمامت کارشان راست