خاموش لب

لغت نامه دهخدا

خاموش لب. [ ل َ ] ( ص مرکب ) بی سخن. بی صدا. ساکت. بی کلام. || بی حرکت. ساکن. غیرمتحرک:
دلو از کله های آفتابی
خاموش لب از دهن پرآبی.نظامی.

فرهنگ فارسی

بی سخن بی صدا

جمله سازی با خاموش لب

💡 نکردی یک نفس خاموش لب تو بگفته سرّ جانان بوالعجب تو

💡 پشه چون این شنید شد خاموش لب فرو بست و برگشاد دو گوش

💡 دلو از کله‌های آفتابی خاموش لب از دهن پر آبی