سائر به معنای حرکت و گذر از مکانی به مکان دیگر است. این واژه به نوعی به سفر و جستجو در زندگی اشاره دارد. در این راستا، مفهوم سائر میتواند به معنای تلاش برای کشف ناشناختهها و تجربههای جدید باشد. انسانها به طور طبیعی تمایل دارند که از محدودههای امن خود خارج شوند و به سمت گسترش افقهای فکری و تجربی خود حرکت کنند. این حرکت در واقع نمادی از رشد و پیشرفت فردی است. سائر همچنین میتواند به جستجوی معانی عمیقتری در زندگی اشاره کند. در دنیای امروز، با توجه به پیچیدگیها و چالشهای فراوان، افراد به دنبال پاسخ به سوالات اساسی خود هستند و این خود میتواند عاملی برای حرکت به سمت خودشناسی و درک بهتر از محیط اطرافشان باشد. در نهایت، سائر به عنوان یک مفهوم، نه تنها به سفرهای فیزیکی بلکه به سفرهای درونی و شناختی نیز اشاره میکند که در آن فرد به کاوش در درون خویش میپردازد و به دنبال یافتن هدف و معنا در زندگی است.
سائر
لغت نامه دهخدا
سائر. [ ءِ ] ( ع ص ) رونده. روان. جاری. سیرکننده. سایر:
نه هیچ ساکن و جنبان در او مگر انجم
نه هیچ طائر و سائر در او مگر صرصر.( سندبادنامه ص 255 ).لفظ چون وکر است و معنی طائر است
جسم جوی و روح آب سائر است.( مثنوی ). || داستان شده. مشهور.
- ذکر سائر؛ شهرت. صیت. نام سائر: آنگاه نفس خویش را میان چهار کار مخیر گردانید... وفور مال و ذکر سائر. ( کلیله و دمنه ). و طایفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک علمی وافرو ذکری سائر داشتند بمنزلت ساکنان خانه و بطانه مجلس بودند. ( کلیله و دمنه ). و ذکر آن در آفاق و اقطار عالم سائر و مبسوط گشت. ( کلیله و دمنه ). ذکراین فتح بزرگوار در جهان سائر گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 295 ).
- مثل سائر؛ داستان رونده بر افواه، زبان زد:
بنسبت چون فلک قدر تو عالی
بهمت چون مثل ذکر تو سائر.ادیب صابر.سائر است این مثل که مستسقی
نکند رود دجله سیرابش.سعدی ( بدایع ).- نام سائر؛ ذکرسائر:
نامی تری ز صاحب عباد در جهان
سائر چو نام صاحب عباد نام تست.سوزنی. || دیگر. دگر. علیحده: بدان وقت که ضیاع میداشت در روزگار سلطان محمود و چه در سایر اوقات... برامیر مسعود عرضه کردند. ( تاریخ بیهقی ).
- سائر ناس؛ دیگر مردمان.
|| ( اِ ) باقی. ( جوهری ). باقی از شی ٔ. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). || همه. تمام. جمیع. ( جوهری ). سائر ناس؛ همه مردم، تمامت مردم: سائر حکما از تأویل این فروماندند مگر درویشی که بجای آورد. ( گلستان ). تا شبی آتش در انبار هیزمش افتاد و سائر املاکش بسوخت. ( گلستان ). غلامان را در این هیچ گناهی نیست چه سائر بندگان و خدمتکاران به انعام و بخشش خداوندی خشنودند. ( گلستان ).
سائر. [ ءِ ] ( اِخ ) ناحیه ای است از نواحی مدینه. ( معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
ناحیه ایست از نواحی مدینه