ضرام

لغت نامه دهخدا

ضرام. [ ض ِ ] ( ع اِ ) هیزم ریزه. هیزم سست و نرم، یا آنکه خدرک نباشد او را. ( منتهی الارب ). هیزم. ( مهذب الاسماء ). هیزم افروخته. ( منتهی الارب ). هیزم ریزه که بدان آتش افروزند، و بفارسی فروزینه گویند. ( منتخب اللغات ). فروزینه. حصب. آتش افروزینه. ( دهار ). هیزم باریک و ریزه که بدان آتش افروزند. ( غیاث ) ( آنندراج ): و تاج الدین زنگی والی بلخ که ضرام آن فتنه بود بمروالرّوذ تاخت. ( جهانگشای جوینی ). || زبانه آتش. ( دهار ).
ضرام. [ ض ِ ] ( ع اِ ) درخت بطم. درخت کلنکور. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ عمید

۱. هیزم نازک، ریزه، سست، و نرم که با آن آتش روشن می کنند.
۲. هیزم افروخته.
۳. (اسم مصدر ) زبانه کشیدن آتش.

فرهنگ فارسی

درخت بطم. درخت کنکلور

جمله سازی با ضرام

💡 فحساب و کتاب و جواب و سوال و جحیم و نعیم و ضرام و ظلال

💡 چون آتش دوزخ فروغ بر آرد و عذاب ضرام خود آشکارا کند، سیّد مقرّبان آن آب سوم وضوء آن مهتر عالم (ص) بر آن حریق جهنّم پاشد تا آرام گیرد و لهب او فرو نشاند و زبانه او بحجاب خود باز شود تا عاصیان امّت را از شرر او ضرری نباشد.