این واژه در زبان فارسی به معنای نوشتن، ثبت کردن یا قرار دادن چیزی در متنی یا سندی است.
معانی و کاربردها:
نوشتن یا ثبت کردن: درج به معنای نوشتن یا ثبت اطلاعات، اعداد، یا متن در یک سند، فرم یا کتاب است. به عنوان مثال، میتوان گفت: لطفاً اطلاعات خود را در فرم درج کنید.
قرار دادن: در برخی موارد، به معنای قرار دادن چیزی در جایی خاص نیز به کار میرود. مثلاً میتوان گفت: درج عکسها در این گزارش الزامی است.
در متون قانونی و رسمی: در این متون، این اصطلاح به معنای ثبت رسمی یک سند یا اطلاعات خاص در یک پرونده یا ثبتنام است. به عنوان مثال، درج اطلاعات هویتی در شناسنامه.
در ادبیات و شعر:
در ادبیات، این واژه ممکن است به معنای افزودن یا گنجاندن یک متن یا شعر در یک مجموعه یا کتاب به کار رود.
درج. [ دَ ] ( ع مص ) براه خود رفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). برفتن پیر و کودک. ( المصادر زوزنی ). || ترقی نمودن در مرتبه. || لازم گرفتن میانه راه را از دین و کلام. || برخوردن گوشت «دراج » دوام کردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درنوردیدن و تا کردن و پیچیدن جامه یا نامه را. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). نوردیدن کاغذ و طومار و شکن نامه. ( غیاث ) ( آنندراج ). || قرار دادن ساختمان را بصورت مرتبه هایی بالای یکدیگر. || تا کردن و داخل کردن چیزی را در چیزی. ( از اقرب الموارد ). پیچیدن چیزی را در چیزی. ( غیاث ) ( آنندراج ). دربردن چیزی به چیزی. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ص 1 ). || سخت وزیدن باد بر سنگریزه ها. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
درج. [ دَ ] ( ع اِ ) کاغذ و نورد نامه. ( منتهی الارب ). آنچه در آن نوشته شود، گویند أنفذته فی درج الکتاب؛ در طی آن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || طومار و پیچ نامه. ( دهار ). طوماری که خطاط در آن خط نوشته باشد. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ص 1 ). در عربی طوماری بود که در آن چیزها نوشته باشند. ( برهان ):
اصل فهرست رادمردی را
جز دل شاه درج و دفتر نیست.عنصری.مرا در هیچ بزم و هیچ مجلس
مرا بر هیچ درج و هیچ دفتر.مسعودسعد.بر بدیهه بر سر شراب دوسه درج [ اندر تاریخ پادشاهان ایران ] بنوشتم در این معنی. ( مجمل التواریخ و القصص ). || خطی را گویند که در کاغذ منقش نوشته شده باشد. ( برهان ). خط نقش آمیز. ( شرفنامه منیری ). || درنورد ولف و جوف. در خلال. در ضمن: فرمان عالی رسید به خط خواجه بونصر مشکان آراسته به توقیع و درج آن ملطفه به خط عالی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ). استادم را گفت: نامه بنویس به وزیر و این نامه ها را درج آن نه تا بر آن واقف گردد و آنچه واجب است در هر بابی بجای آرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543 ). نامه ای که نبشته بودند به بنده سوری درج این نامه به خدمت فرستادم تا رای عالی بر آن واقف آید. ( تاریخ بیهقی ص 478 ). این ملطفه را فرمود تا در درج آن نهادند. ( تاریخ بیهقی ص 437 ). به خط عالی ملطفه درج آنست. ( تاریخ بیهقی ص 375 ). رقعتی نبشتند به امیر و بازنمودند که چنین حادثه صعب بیفتاد و این رقعت منهی در درج آن نهادند. ( تاریخ بیهقی ص 492 ). از خزانه فکر درهای شاهوار در درج آن نامه درج کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 188 ). || ( ص )منطوی. مندرج:
(دَ رْ ) [ ع. ] (مص م. ) گنجاندن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا هر نوشتة دیگر.
(دَ رْ ) [ ع. ] (اِ. ) نامه، طومار.
(دُ رْ ) [ ع. ] (اِ. ) صندوقچه، جعبه ای کوچک برای نگهداری جواهر و زینت آلات و عطرها.
(دَ رَ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ درجه. ۱ - نردبان ها. ۲ - پایه ها. ۳ - مقام ها.
=درجه
۱. نگاشتن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا روزنامه.
۲. [قدیمی] در نوردیدن، پیچیدن چیزی در چیز دیگر.
۳. [قدیمی] آنچه در آن چیزی نوشته شده، نامه، نوشته، طومار.
جعبۀ کوچکی که در آن جواهر و زینت آلات زنانه یا عطر و چیزهای خوش بو بگذارند، صندوقچه.
صندوقچه، جعبه کوچک که در آن جواهر گذارند
( اسم ) ۱ - جعبهای کوچک که در آن جواهر و زینت آلات و انواع عطر نهند صندوقچه طبله. ۲ - دهان. یا درج دهان تنگ دهان معشوق. درج در درج تنگ. یا درج گهر گشودن سخن نیکو نقل کردن.
براه خود رفتن یا ترقی نمودن در مرتبه یا سخت وزیدن باد بر سنگریزه ها.
[زیست شناسی-ژن شناسی و زیست فنّاوری] ← درنهش
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← کلید درج
[ویکی الکتاب] معنی دَرَجَةً: درجه و مرتبه صعودی (درج به معنی "پله "را در جائی بکار میبرند که مساله بالا رفتن و صعود را در نظر داشته باشند )
معنی دَّرْکِ: درجه و مرتبه نزولی (بر وزن درج و به معنای آن است، چیزی که هست درج به معنی "پله "را در جائی بکار میبرند که مساله بالا رفتن و صعود را در نظر داشته باشند ولی درک در جائی بکار میرود که مساله پائین آمدن مورد نظر باشد و به همین جهت گفته میشود: درجات بهشت...
تکرار در قرآن: ۲۰(بار)