بیداد بهمعنای ظلم و ستم است. در فرهنگهای معتبری مانند برهان، انجمنآرا و ناظمالاطباء این واژه بهعنوان مترادف تعدی، جور و ستم معرفی شده است. همچنین در آنندراج آمده که این کلمه مرکب از «بی» و «داد» است و معمولاً با افعالی مانند کردن، کشیدن و شستن بهکار میرود. در برخی منابع مانند شرفنامهی منیری و غیاث نیز بیداد بهمعنای ظلم و مقابلِ داد و عدل تعریف شده است. در فرهنگ بهار عجم اشاره شده که این واژه از ترکیب «بید» و پسوند نسبت «ـاد» تشکیل شده و بهاین دلیل برای ظلم بهکار رفته که درخت بید میوهای ندارد و ظلم نیز همچون آن کاری بیفایده و نادرست است؛ اما این دیدگاه از نظر ریشهشناسی چندان مستند نیست. در نتیجه، بیداد در متون فارسی همواره بهعنوان مفهومی در تقابل با عدالت و انصاف بهکار رفته و بر شدت و قساوت ستم دلالت دارد. این واژه در ادبیات کهن و نوین فارسی حضوری پررنگ دارد و بیانگر هرگونه تجاوز به حقوق و ناعدالتی است.
بیداد
لغت نامه دهخدا
بیداد. ( اِ مرکب ) ظلم و ستم. ( برهان ) ( انجمن آرا ). تعدی و ظلم. ( ناظم الاطباء ). ظلم و ستم مرکب از بی و داد و بدین معنی با لفظکردن و کشیدن و شستن مستعمل است. ( آنندراج ). ظلم. ( شرفنامه منیری ). جور. بمعنی ظلم و ستم، اگرچه قیاس میخواهد که بمعنی ظالم باشد و بهار عجم نوشته که بیداد بمعنی ظلم و ستم مرکب از: بید و لفظ «اد» که کلمه نسبت است و چون درخت بید بار ندارد لهذا ظلم را که عمل بیفایده است به درخت بید منسوب و مشابه کرده بیداد نام کردند. ( غیاث ). اما این گفته براساسی نیست. جفا. مقابل داد و عدل.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه همایون.
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی] = بیدادگر: رها کن ظلم و عدل وداد بگزین / که باشد بی گمان بیداد، بی دین (ناصرخسرو: لغت نامه: بی داد ).
* بیداد کردن: (مصدر لازم ) ظلم کردن، ستم کردن.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ستم و ظلم مقابل داد عدل.
نام شهری است از ترکستان و پادشاه آن شهر کافور نام جادویی بوده آدمیخوار رستم او را گرفت و کشت و آن شهر را مفتوح ساخت ٠
ویکی واژه
جمله سازی با بیداد
به مرگ من مکن بر خویش بیداد مرا می بین و می خوانم به فرهاد
در عهد تو شد روی زمین پاک ز بیداد در عصرتو گیتی شده بیگانه ز ترفند
در ژوئن ۲۰۱۸، هیث گفت که «نظریه توطئه مارکسیسم فرهنگی بیداد میکند.»