حور

حور به معنای زن زیبای بهشتی است و در متون مذهبی و به‌ویژه قرآن به‌عنوان نمادی از زیبایی و نعمت‌های بهشتی توصیف شده است. این واژه عربی که به تلفظ "hur" خوانده می‌شود، به زنان خوش‌چهره و با طبع لطیف در بهشت اشاره دارد که در زندگی اخروی مومنان به آن‌ها وعده داده شده است. حورهایی که در قرآن از آن‌ها یاد شده، نمادی از رحمت و نعمت‌های الهی هستند که در دنیای دیگر به مومنان هدیه داده می‌شود. این توصیف‌ها به‌عنوان یک تصویر از زندگی ابدی و آرامش روحی در بهشت ارائه می‌شوند و نشان‌دهنده‌ زیبایی‌های خاصی هستند که در آنجا انتظار مومنان را می‌کشد. در واقع، حورها به‌عنوان تجسمی از کمال و نعمت در بهشت به حساب می‌آیند و تأکید بر بهشت و زندگی ابدی را برای پیروان دین تقویت می‌کند.

لغت نامه دهخدا

حور. [ح َ ] ( ع اِ ) نقصان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). کمی. قلت. مقابل کور: اعوذ باﷲ من الحور بعد الکور. || ماتحت پیچ دستار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پاسخ. جواب. || تگ وعمق. ( منتهی الارب ). قعر و عمق. ( اقرب الموارد ). || ما اصبت حوراً؛ نرسیدم بچیزی. || هو بعیدالحور؛ او دانا و عاقل است. || بازگشت. || ( مص ) بازگشتن. || کاستن و کم گردیدن. || گشادن پیچ دستار را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). باز کردن عمامه. ( تاج المصادر بیهقی ). || سرگشته شدن. ( منتهی الارب ). متحیر شدن. ( اقرب الموارد ). || شستن وسپید کردن جامه را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حور. [ ح َ وَ ] ( ع اِ ) پوستهای سرخ که سله را دوری گیرند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). یکی آن حورة است. پوست سرخ رنگ کرده شده. ( منتهی الارب ). || چوبی است که بفارسی سپیدار گویند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || درختی است که عامه آنرا حَوْر بسکون واو خوانند. || ستاره حَوَم از بنات النعش صغری. ستاره سوم از بنات النعش کبری چسبیده به نعش. ( اقرب الموارد ). || گاو. ( منتهی الارب ). گاو برای سپیدی آن. ( اقرب الموارد ). ج، احوار. || گیاهی است. || چیزی است که از رصاص محرق سازند و زنان بر رومالند. ( منتهی الارب ). سفیداب. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( مص ) سپیدی سخت سپید و سیاهی سخت سیاه شدن چشم را. || گرد و مدور بودن سیاهه چشم و باریک بودن پلکها و سپید بودن گرداگرد آن یا سپیدی و سیاهی چشم سخت سفید و سیاه بودن یا سخت سپید بودن بدن یا تمام سیاه بودن چشم، چنانکه چشم آهو است. احور نعت مذکر و حوراء نعت مؤنث است از آن. ( منتهی الارب ).
حور. ( ع مص ) بازگشتن. || کاستن. ( منتهی الارب ). کم گردیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( حامص )هلاکی. ( منتهی الارب ). هلاک. ( اقرب الموارد ). || نقصان. ( منتهی الارب ). نقص. ( اقرب الموارد ): حورفی محارة؛ نقصان در نقصان است. انه فی حور و بور؛ او در بیکاری و بیحاصلی است یا در گمراهی است. || ( ص ) ج ِ احور. || ج ِ حوراء. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) آرد که از دستاس بیرون آید. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به حَور شود.
حور. ( ع ص، اِ ) ج ِ حوراء. سیه چشمان سپیداندام. ولی در فارسی بمعنای مفرد بکار میرود و به علامت جمع فارسی [ حوران ] آنرا جمع بندند. ( غیاث ). حور در فارسی بجای مفرد استعمال شود و گاه یایی نیز بر آن بیفزایند و حوری گویند. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز، سال اول شماره سوم ):

فرهنگ معین

[ ع. ] (اِ. ) ۱ - زن سیاه چشم. ۲ - زن زیباروی.

فرهنگ عمید

۱. زن زیبای بهشتی.
۲. زنان زیبای بهشتی.

فرهنگ فارسی

سیه چشمان، کسانی که دارای چشمان زیباهستند، زن بسیارزیبااززنان بهشتی وجمع آن حوران
( اسم ) ۱ - زن سیاه چشم. ۲ - ( اسم ) زن بهشتی هر یک از حورالعین. توضیح در عربی (( حور ) ) جمع (( حورائ ) ) است بمعنی زنی سپید پوست که سیاهی چشم و موی او بغایت باشد ولی در فارسی آنرا مفرد گیرند و در جمع (( حوران ) ) گویند و گاه یایی به (( حور ) ) افزایند و (( حوری ) ) گویند و سپس حوری را به (( حورریان ) ) جمع بندند. یا حورعین.
برائ مهمله بضم حاوبزای معجمه نیز آمده از جمله اشجار است قریب به درخت خرما برگش مثل برگ بید و از آن باریکتر و درازتر و دانه او مانند گندم و به لغت اندلس او را سردوله نامند و گلش خوشبو و نبطی و رومی میباشد و صمغ رومی آن را گویند کهربا است و بفارسی درخت توز گویند و آن پوست او است که کمان گران و غیره استعمال مینمایند درخت رومی او بزرگتر و برگش درازتر از نبطی است و نبطی او بی صمغ است و رومی او را منبت بلغار و روس است.

فرهنگ اسم ها

اسم: حور (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: hur) (فارسی: حور) (انگلیسی: hur)
معنی: زن زیبای بهشتی

دانشنامه عمومی

حور (قلعه گنج). حور، روستایی در دهستان رمشک بخش چاه دادخدا شهرستان قلعه گنج در استان کرمان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۵۳ نفر ( ۱۷ خانوار ) بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حور (حوری)، تعبیری قرآنی در وصف دوشیزگان بهشتی است.
حور (حوری)، تعبیری قرآنی در وصف دوشیزگان بهشتی. حور واژهای عربی و جمع حَوراء است. در فارسی این واژه به تنهایی یا به صورت مرکب (مثلا حورعین) و گاه با افزودن یای نسبت، غالباً به معنای مفرد به کار میرود. نیز با افزودن علامت جمع فارسی در آخر حور و حوری، واژههای حوران و حوریان ساخته می شود. همچنین واژه حور در اشعار و متون فارسی در ترکیب با واژگان دیگر (مثلا حورپیکر، حورزاد، حورسرشت، حورلقا، حورنژاد، حوروش، حوردیس) برای وصف زنان زیبارو به کار رفته است.
[ویکی الکتاب] معنی حُور: سفیدان (جمع حوراء است و "حور عین " به معنای زنانی است که سفیدی چشمانشان بسیار سفید، و سیاهی آن نیز بسیار سیاه باشد، و یا به معنای زنانی است که دارای چشمانی درشت چون چشم آهو باشند. )
معنی مَّقْصُورَاتٌ: محدود شده ها عبارت "حُورٌ مَّقْصُورَاتٌ فِی ﭐلْخِیَامِ " یعنی حوریانی از خیمه هایشان بیرون نمی روند لذا از دستبرد اجانب محفوظند و زنانی مبتذل نیستند، که غیر شوهران نیز ایشان را تماشا کنند )
معنی غِلْمَانٌ: غلامان -جوانان - نوجوانان- پسربچه ها - خدمتکاران (غلمان نیز مانند حور از مخلوقات بهشتیند، که از شدت زیبایی و صفا و حسن مانند لؤلؤای هستند که از ترس دستبرد اجانب در گنجینهاش جای میدهند )
معنی عِینٌ: درشت چشمان (جمع عیناء و "حور عین " به معنای زنانی است که سفیدی چشمانشان بسیار سفید، و سیاهی آن نیز بسیار سیاه باشد که خود مستلزم درشتی چشم می باشد و یا به معنای زنانی است که دارای چشمانی درشت چون چشم آهو باشند )
معنی حَوَارِیُّونَ: جمع حواری و حواری کسی است که از میان همه مردم به آدمی اختصاص داشته باشد، میگویند: اصل آن حور است که به معنای سفیدی خیلی زیاد است و مانند این است که حواری فلان شخص مانند اسب پیشانی سفید دارای نشان است و مردم او را به عنوان دوست و یاور وی میشناسند و...
معنی حَوَارِیِّینَ: یاران خاص و خالص (جمع حواری و حواری کسی است که از میان همه مردم به آدمی اختصاص داشته باشد، میگویند: اصل آن حور است که به معنای سفیدی خیلی زیاد است و مانند این است که حواری فلان شخص مانند اسب پیشانی سفید دارای نشان است و مردم او را به عنوان دوست و...
تکرار در قرآن: ۸(بار)
رجوع. او گمان کرد که هرگز بر نخواهد گشت. طبرسی گوید: «الحور: الرجوع حار یحور، اذارجع و کلّمته فما حار جواباً ای ماردّ جواباً»ونیز گوید: محور را از آن محور گویند که چرخ به دور آن می‏چرخند تا به محل اوّلی برگردد. علی هذا به گفتگو از آن محاوره گویند که طرفین کلام خود را به یکدیگر بر می‏گردانند خدا گفتگوی شما را می‏شنود. راغب آن را تردد گفته و محاورهو محور رااز آن گرفته است و حیرت را نیز تردد دانسته است قول او با مجمع چندان فرقی ندارد در نهایه شواهدی از موارد استعمال آن نقل شده که قول مجمع را تأیید می‏کند همچنین آیه انشقلق که گذشت و با تردد جور در نمی‏اید. زنان بهشتی‏ *،. حور جمع حوراء و ان به معنی زن سفید بدن و سیمین تن است. عین جمع عیناً و آن زنی است که حدقه چشمش بزرگ باشد که سبب مزید زیبائی است -مجمع). قرآن کریم درباره زنان بهشتی توصیف بخصوصی دارد که ذیلا اشاره می‏شود: 1-،،. 2-،،. 3-. 4-. 5-.،،،. طهارت در آیات «اَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ» مطلق و شامل همه نوع پاکی است یعنی آنها در ظاهر و باطن از حیث اخلاق و خلقت و کثافات و پلیدیها و چیزهای تنفّر آور به تمام معنی پاک و مطهّراند. و جمله «کَاَمْثالِ الُّؤْلُوءِ الْمَکْنُونِ» نیز مؤید این مطلب است زیرا مروارید نهفته از کهنه شدن و تغییر رنگ مصون است و صفا و طراوت خود را از دست نمی‏دهد. «قاصِراتُ الطَّرْفِ» قاصر لازم و متعدی هر دو آمده است به نظر می‏آید که در اینجا لازم به کار رفته است یعنی زنانیکه نگاهشان کوتاه و منحصر به شوهرانشان است و احتمال دارد که قدرت نگاه به دیگران ندارند و اگر متعدی باشد معنی این است زنانیکه نگاه خود را منحصر به شوهران خود کرده‏اند و لازمه‏اش آن است که به غیر شوهران خود علاقه و محبّت ندارند به عقیده المیزان با ناز و کرشمه است که حوریان بهشتی به شوهران خویش با ناز و عشوه نگاه می‏کنند. این مطلب در مجمع به صورت قول نقل شده است. «کَاَنَّهُنَّ الْیاقوتُ وَ الْمَرْجانُ»گویا مراد آن است که قیافه آنها صفا و طراوت یاقوت و مرجان را دارد و شاید مراد از «بیض مکنون لؤلؤ مکنون» نیز صفا و زیبائی و پاکی آنهاست. «خَیْراتٌ حِسانٌ» شاید مراد از خیرات اخلاق خوب باشد یعنی نیک خوبان خوب رویان. «لَمْ یَطْمِثْهُنَّ اِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاجانُّ» طمث به معنی خون حیض و بکارت است چون زن قاعده و یا ازاله بکارت شود گویند «طمثت المرئة» یعنی: پیش از شوهران نه انسی و ازاله بکارت ننمومده است. «اتراب» جمع ترب به معنی همسال است ظاهراً مراد آن است که با شوهرانشان همسال‏اند و احتمال دارد که مراد از آن همتائی باشد یعنی از حیث سنّ و سال و قیافه و زیبائی و غیره با شوهران خود همتا هستند. رجوع شود به «ترب» «ابکاراً،عرباً،کواعب» گفته‏اند مراد از ابکار آن است که همیشه باکره‏اند در صافی روایتی بدین مضمون از امام صادق علیه السلام نقل است. «عرب» «مثل عنق» جمع عروبة و آن زنی است که الفت و عشق و محبت خود را به شوهر اظهار می‏دارد پس عرب یعنی مهربانان نسبت به شوهران. «کواعب» جمع کاعب و آن دختری است که پستان‏هایش بر آمده باشد یعنی: نار پستان‏ها. خلاصه آن چه در وصف ازدواج بهشتی گفته شد بدین قرار است. 1- پاکان و پاک نهادان. 2- سیمین تنان. 3- بزرگ چشمان. 4- یاقوت و مرجان و مروارید صفتان. 5- نیکو خویان و زیبارویان. 6- همسالان با شوهران. 7- نگاه دوختگان به شوهران خود یا نگاه کنندگان با ناز و کرشمه. 8- همیشه دوشیزگان. 9- مهربان به شوهران خود. 10- نار پستان‏ها. 11- زنانی که احدی به آنها دست نزده است. در روایات اهل بیت «علیه السلام» در وصف حوریان بهشتی اوصاف و احوال دیگری هست که از بحث این کتاب خارج است.

ویکی واژه

به معنی خورشید در زبان اوستایی. یهشتی بُد آراسته پر ز نور..... پرستنده بر پای و بر پیش حور
زن سیاه چشم.
زن زیباروی.

جمله سازی با حور

سخن آهسته تر گو دلبر این جاست بت حوراوش مه پیکر این جاست
بگفت و میان بست از بهر زور بدان تا ببیند که چونست حور
حور است پری نه ملک و ماه فرشته کز هر چه بوهم آید برتر بجمالست