جدا

این کلمه در زبان فارسی دارای معانی مختلفی است که عبارتند از:

سوا و دور از هم: در این معنا، جدا به حالتی اشاره دارد که اشیاء، افراد یا عناصر از یکدیگر فاصله دارند و در کنار هم قرار نگرفته‌اند. این واژه در مواقعی به کار می‌رود که چیزها از یکدیگر تفکیک شده یا به صورت جداگانه وجود دارند.

تنها و منفرد: در این کاربرد، جدا به معنای تنها بودن یا منفرد بودن اشاره دارد. این ویژگی به حالتی اشاره می‌کند که فرد یا شیء به تنهایی وجود دارد و از دیگران فاصله گرفته است.

ممتاز و متمایز: در این معنا، جدا به ویژگی‌های خاص اشاره دارد که چیزی را از دیگران متمایز می‌کند. این واژه به کیفیتی اشاره دارد که باعث می‌شود یک چیز یا فرد نسبت به سایرین خاص و ممتاز باشد.

لغت نامه دهخدا

جدا. [ ج ُ ] ( ص،ق ) سوا. تنها. منفصل. مفروق. ( ناظم الاطباء ). مفروز.متمایز. جدا بضم اول در اوستا یتا و در پهلوی جت جتاک یا یت یتاک و در اورامانی جیا و همریشه جز وجذ و جد است. جد دین یعنی جدا از دین، کافر و جدکاره. ( از حاشیه برهان چ معین ). و در تفسیر کشف الاسرارجُداجُد به معنی جداجدا بکار رفته است:
تو باید که دل را بشویی ز کین
ندانی جدا مرز ایران ز چین.فردوسی.بدو گفت روئین دژ اکنون کجاست
که آن مرزاز مرز ایران جداست.فردوسی.به تیر غمزه دل عاشقان شکار کند
عجب تر آنکه به تیری که از شکار جداست.بوعبداﷲ ادیب ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است لاجرم از بهایم جدا است. ( تاریخ بیهقی ).
همی به آتش خواهند بردنت زیراک
بزور آتش زری شوی جدا ز منی.ناصرخسرو.لیکن دو راه آید پیش این روندگان را
کآنجا جدا بباشد از دوزخی بهشتی.ناصرخسرو. || علیحده. ( ناظم الاطباء ). جداگانه. مستقل:
پدرمان جدا مادر ما یکیست
از او بر تن من ز بد راه نیست.فردوسی.سوی کردیه نامه ای بر جدا
که ای پاکدامن زن پارسا.فردوسی.نباشد جدا مرز ایران ز چین
فزاید ز ما در جهان آفرین.فردوسی.بر مردم کاروان رفت شاد
جدا چیز هرکس بدو بازداد.( گرشاسب نامه ). || تنها. بالانفراد. منفرداً: و نشابور را ناحیتی است جدا و آن سیزده روستاست و چهار خان. ( حدودالعالم ).
جدا ز مردم بگذشت ز آب آن دریا
بر از دویست هزار اسب و اشتر و استر.فرخی.جدا هر یکی گر یکی مشت خاک
بر او برفشانیدگردد هلاک.( گرشاسب نامه ).چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا
خامی بود گفتن تراجانا که جان کیستی.خاقانی.تا جدایی زین و آن بر سر نشینی چون الف
چون بپیوستی بپایان اوفتی هم در زمان.خاقانی.دریا کنم اشک و پس بدریا
در هر صدفی جدات جویم.خاقانی.بابی از نصر جدا شد و به استرآباد رفت و دعوت قابوس اظهار کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 217 ).
منقبض گردندبعضی زین قصص

فرهنگ معین

(جُ ) (ص. ) ۱ - سوا، دور از هم. ۲ - تنها، منفرد. ۳ - ممتاز، مشخص.
( جداً ) (جِ دَّ نْ ) [ ع. ] (ق. ) ۱ - به راستی، بدون شوخی. ۲ - با سعی و کوشش. ۳ - به تأکید.

فرهنگ عمید

۱. متفاوت، متمایز.
۲. دور از هم، سوا.
۳. (قید ) تنها، جداگانه.
۴. [قدیمی] بیگانه.
* جداجدا: (قید )
۱. جداگانه، علی حده.
۲. تک تک، یکی یکی.
* جدا شدن (گشتن ): (مصدر لازم )
۱. پایان دادن به رابطۀ زناشویی.
۲. دور شدن.
۳. گسیخته شدن.
۴. سوا شدن، قطع شدن.
۵. [قدیمی] متمایز شدن.
* جدا کردن (ساختن ): (مصدر متعدی )
۱. از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر.
۲. سوا کردن، قطع کردن.
۳. از هم دور کردن.
۴. برگزیدن.
۵. متمایز کردن.

فرهنگ فارسی

سوا، تنها، منفصل، ممتاز، جدایی، دوری، فراق
۱- بطور راستی و درستی بحقیقت. ۲- بدون شوخی و هزل. ۳- با سعی و کوشش. ۴- بتاکید.
دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل این ده در بیست و پنجهزار گزی شمال گرمی و هفت هزار گزی شوسه بیله سوار به گرمی واقع شده و محلی است جلگه و گرمسیر که ۱۸۵ تن سکنه شیعی مذهب ترک زبان دارد.

جمله سازی با جدا

خود لنگر ما گسست کلی هر لوح جدا ز لوح دیگر
جدا ز آینه طوطی سخن نمی گوید چگونه صائب انشا کند سخن بی تو؟
بدان خدای که هست از صفات لم یزلش جدا مکان و زمان و بری حدوث و قدم
خدای یگانه یکتا یگانه در ذات و صفات، یکتا در سزا، از همه کس منزّه و از همه چیز جدا، لیس کمثله شی‌ء، چو او کس نیست و او را مثل و مانند نیست.
ز بیم جدایی غمی می‌شوم به خود زرد و لرزان فرو می‌روم