تجلی

این کلمه در زبان فارسی به معنای ظهور، نمایان شدن یا بروز یک ویژگی، حالت یا حقیقت است. این حالت می‌تواند به صورت ملموس (مثل نمایان شدن نور) یا غیرملموس (مثل بروز صفات اخلاقی) به کار رود.

کاربردها

در عرفان و فلسفه: در این زمینه، این اصطلاح به معنای جلوه‌گری ذات یا صفات الهی در جهان و در وجود انسان‌ها به کار می‌رود. این مفهوم به نوعی به ارتباط میان خدا و مخلوقات اشاره دارد. مثال: تجلی الهی در طبیعت قابل مشاهده است.

در ادبیات: شاعران و نویسندگان از این مفهوم برای بیان احساسات، عواطف و زیبایی‌های طبیعی استفاده می‌کنند. مثال: در شعرش تجلی عشق و زیبایی به وضوح حس می‌شود.

در هنر: این مفهوم به معنای بروز خلاقیت و زیبایی در آثار هنری است. هنرمندان می‌توانند احساسات و مفاهیم عمیق را از این طریق در آثار خود به نمایش بگذارند. مثال: این نقاشی تجلی احساسات عمیق هنرمند است.

در علم و طبیعت: این اصطلاح می‌تواند به ظهور یا بروز یک پدیده طبیعی اشاره داشته باشد. به عنوان مثال، تجلی نور در یک محیط خاص.

لغت نامه دهخدا

تجلی. [ ت َ ج َل ْ لی ] ( ع مص ) ( از: «ج ل و» ) ظاهر و منکشف شدن. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد )( از تاج العروس ج 10 ص 75 ). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هویدا شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). پیدا شدن. ( مجمل اللغة ) ( ترجمان عادل بن علی ). روشن شدن. ( مجمل اللغة ). آشکارا شدن و روشن و آشکارا کردن و جلوه کردن. ( غیاث اللغات )( آنندراج ). روشنی و تابداری و تابش و رونق و هویدایی و جلوه و نمایش. ( ناظم الاطباء ). روشن و آشکارا شدن و جلوه کردن. ( فرهنگ نظام ). به استعمال فارسیان کنایه از غلبه نور الهی که موسی علیه السلام را بر طور ظاهر شده بود و موسی علیه السلام از آن بیهوش شدند. پس تجلی بلفظ داشتن و شکستن و تراویدن و دمیدن و کردن مستعمل. و گاهی فارسیان تجلی را تجلا میخوانند. اگرچه یای ماقبل مکسور را الف خواندن خلاف قاعده عربی است لیکن این تصرف نوعی از تفرس است چنانکه تمنی را تمناو تماشی را تماشا میخوانند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). آنچه هویدا شود دلها را از انوار غیب و امهات غیب که تجلیات از بطون آن آشکارا شود هفت است: غیب الحق و حقائقه و غیب الخفاالمنفصل من الغیب المطلق بالتمییزالاخفی فی حضرة او ادنی و غیب السرالمنفصل من الغیب الالهی بالتمییز الخفی فی حضرة قاب قوسین و غیب الروح وهو حضرة السرالوجودی المنفصل بالتمییز الاخفی و الخفی فی التابع الامری و غیب القلب و هو موقع تعانق الروح والنفس و محل استیلادالوجود و منصة استجلائه فی کسوه احدیة جمعالکمال و غیب النفس و هو انس المناظرة و غیب اللطائف البدنیة و هی مطارح انظارالکشف ما یحق له جمعاً و تفصیلاً. ( از تعریفات ). رجوع به تجلی ذاتی شود.
در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در مجمعالسلوک گوید: تجلی عبارتست از ظهور ذات و صفات الوهیت و روح را نیز تجلی بود. گاه باشد که صفات روع با ذات روح تجلی کند. سالک پندارد که این تجلی حق است. درین محل مرشد باید تا از هلاکت خلاصی یابد. و فرق میان تجلی روحانی و ربانی آنست که از تجلی روحانی آرام دل پدید آید. و از شوائب شک و ریب خلاصی نیابد. و ذوق معرفت تمام ندهد. و تجلی حق سبحانه و تعالی بخلاف این باشد و دیگر آنکه از تجلی روحانی غرور و پندار آید. ودر او طلب و نیاز نقصان پذیرد. و از تجلی ربانی برخلاف آن ظاهر آید، هستی به نیستی بدل شود. و درو طلب ونیاز بیفزاید. و تجلی ربانی بر دو نوع است. تجلی ذات و تجلی صفات. و هر یک از دو متنوع است. در کتب سلوک مثل مرصادالعباد و اساس الطریقه بتشریح مذکور است. پیر دستگیر شیخ مینا میفرماید که میان مشاهده و مکاشفه و تجلی فرق سخت باریک است. هر سالکی نتواند که فرق کند. اما آنکه در مرصادالعباد میگوید که مشاهده باتجلی و بی تجلی باشد و تجلی بی مشاهده و با مشاهده باشد چون تجلی از صفات جمال باشد با مشاهده بود. و چون از صفات جلال باشد بی مشاهده بود. که مشاهده از باب مفاعله است. اثنینیت را میخواهد. و تجلی صفات جلال رفع اثنینیت را اقتضا کند و اثبات وحدت. اما مشاهده و تجلی بی مکاشفه نبود. و مکاشفه باشد که بی مشاهده وتجلی بود. تم کلامه. نیک میگوید لکن نزد من بودن مشاهده بی تجلی مشکل مینماید. چه تجلی عبارت از ظهور ذات و صفات الوهیت است. پس لاجرم مشاهده بی تجلی نبود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). مؤلف نفائس الفنون آرد: وتجلی انکشاف شمس حقیقت حق است تعالی و تقدس از عیوب غیوم صفات بشری به غیبت از دو استتار احتجاب نور حق است بظهور صفات بشری و تراکم ظلمات آن و تجلی سه قسم است یکی تجلی ذات دوم تجلی صفات سیم تجلی افعال و اول تجلی که بر سالک آید در مقامات سلوک تجلی افعال بود و آنگاه تجلی صفات و بعد از آن تجلی ذات زیرا که افعال آثار صفاتند و صفات مندرج در تحت ذات پس افعال بخلق نزدیکتر از صفات بود و صفات نزدیک تر از ذات وشهود تجلی افعال را محاضره خوانند و شهود تجلی صفات را مکاشفه و شهود تجلی ذات را مشاهده. ( نفائس الفنون چ 1 تهران ص 171 ): و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقَا. ( قرآن 7 / 143 ).

فرهنگ معین

(تَ جَ لّ ) [ ع. ] ۱ - (مص ل. ) پدید آمدن، نمایان شدن. ۲ - (اِمص. ) هویدایی.

فرهنگ عمید

۱. جلوه گر شدن، هویدا شدن، نمایان شدن.
۲. (تصوف ) نور مکاشفه که از باری تعالی بر دل عارف ظاهر شود، تابش انوار حق در دل سالک پس از پیمودن مراحل سلوک و وصول به مقام فناءفی اللّه.

فرهنگ فارسی

روشن شدن، جلوه گرشدن، هویداشدن، نمایان شدن
۱- ( مصدر ) نمودار شدن پدید آمدن هویدا گردیدن. ۲-( اسم ) هویدایی پیدایی. ۳- تابش روشنی تابداری. ۴- ( اسم ) نمود جلوه. ۵- تاثیر انوار حق بحکم اقبال بر دل مقبلان که شایستگی ملاقات حق را بدل پیدا کنند. جمع: تجلیات.
از اهل بخارا و در آخر عمر در بلخ فوت شده

فرهنگ اسم ها

اسم: تجلی (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: tajalli) (فارسی: تَجلّي) (انگلیسی: tajalli)
معنی: جلوه گر شدن، هویدا شدن، نمایان شدن، پدیدار شدن، یکی از مراحل تصوف، ( عربی )، ظاهرشدن، آشکارشدن، ظاهر و جلو ه گر شدن آثار خداوند، ( در تصوف ) آشکار شدن و ظهور کردن ذات و صفات الوهیت در دل سالک

جملاتی از کلمه تجلی

دین آتون‌پرستی و پرستش رسمی آتون پس از مرگ آخناتون به پایان رسید. کمی پس از مرگ آخناتون، یکی از جانشینان اون در سلسله هجدهم به نام توت‌عنخ‌آمون، مجدداً پرستش خدایان دیگر در معابد را از سر گرفت و خدایی به مانند آمون که پیش از آخناتون پرستیده می‌شد را مجدداً به‌عنوان تجلی خورشید منصوب کرد. آمون به‌صورت یک یک قرص خورشیدی که در حال انتشار پرتوهای نوری است به تصویر کشیده شد.
و تجلی حقیقی آن است که شعور بر تجلی بی مشاهده زیراک مشاهده از باب مفاعله است اثنینیت اقتضا کند و تجلی حقیقی رفع اثنینیت کند و اثبات وحدت. اما مشاهده و تجلی بی مکاشفه نبود و مکاشفه آن باشد که بی‌ مشاهده و تجلی بود و الله اعلم.

از دیگر ایزدان مشترک دوره آریایی می‌توان اَپام نپات، خدای آب را نام برد. برخی او را نوعی آتش نهفته در آب‌ها و شاید تجلی آذرخش در ابر باران‌زا دانسته‌اند.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم