بینوا به معنای فردی است که از هیچ چیز برخوردار نیست و در واقع به نوعی در فقر و ناتوانی به سر میبرد. این واژه به نوعی به بیچارگی و بیسامانی اشاره دارد. افرادی که در زندگی با چالشهای بزرگ مواجه هستند و توانایی لازم برای بهبود شرایط خود را ندارند، معمولاً به عنوان بینوا شناخته میشوند. از این رو، بینوا به کسانی اطلاق میشود که تهیدست و بیچارهاند و ممکن است در شرایطی قرار داشته باشند که از لحاظ مالی یا عاطفی در مضیقهاند. این مفهوم میتواند شامل ناتوانی در تأمین نیازهای اولیه زندگی باشد و به نوعی احساس درماندگی و ضعف را منتقل کند. در نتیجه، بینوا به فردی اشاره دارد که در عرصههای مختلف زندگی، به خصوص در زمینه مالی و اجتماعی، با مشکلات جدی دست و پنجه نرم میکند و به نوعی از حمایت و منابع لازم بیبهره است.
بینوا
لغت نامه دهخدا
بجای دگر خانه جویی سزاست
که ایدر همه کارها بی نواست.فردوسی.اگر بنده رنجانیش نارواست
چو حق رنجه شد کار بس بی نواست.فردوسی.کار عمادالدین روشن نشد و بی نوا و بی ترتیب بود. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 48 ). || بی ساز و سامان و وسائل زندگی و نعمت و نواخت. بی قوت و غذا: و بی برگ و بی نوا بخراسان رفت. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 112 ).
ناکسان از توبا نوا و نوال
بی کسان از تو بی نوا و نژند.خاقانی.نه هیچ مرد بود بی نوا بدرگه او
نه هیچ خلق بود تشنه بر لب جیحون.قطران. || بی قوت و بی خوراک. ( غیاث ) ( آنندراج ):
چنین گفت لنبک به بهرام گور
که شب بی نوا بد همانا ستور.فردوسی.بیچاره بسی بگردید و ره بجائی ندانست تشنه و بی نوا روی بر خاک... نهاده... ( گلستان ). || گدا. ( ناظم الاطباء ). بی چیز. بی برگ و نوا. تهیدست. فقیر. بی برگ. محروم:
چو لشکر شد از خوردنی بی نوا
کسی بی نوایی ندارد روا.فردوسی.دو مردند شاها بدین شهر ما
یکی بانوا دیگری بی نوا.فردوسی.بدین خانه درویش بد میزبان
زنی بی نوا شوی پالیزبان.فردوسی.برادران و رفیقان تو همه بنوا
تو بی نوا و بدست زمانه داده زمام.فرخی.اولیا و حشم و اصناف لشکر را نیز کسان ایشان هر چیزی بفرستادند که سخت بی نوا بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 653 ).
همچون غریب ممتحن
پژمرده باغ بی نوا.ناصرخسرو.اینجا مساز عیش که بس بی نوا بود
در قحطسال کنعان دکان نانوا.خاقانی.بر زمین هر کجا فلک زده ایست
بی نوائی بدست فقر اسیر.خاقانی.ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را.حافظ.چو بر در تو من بی نوای بی زر و زور
بهیچ باب ندارم ره خروج و دخول.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. بیچاره.
۳. بی سروسامان.
۴. ناتوان، درمانده.
۵. بدبخت.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - بیچیز تهیدست. ۲ - بیچاره بیسامان. ۳ - ناتوان درمانده عاجز.
داود فرزند میرزا مهدی حسینی طوسی اصفهانی بگفت. هدایت در جمع الفصحائ از مشاهیر فضلا و معارف اعاظم علما بوده است و شعر میسروده ٠
دانشنامه اسلامی
معنی بَائِسَ: بدحال - بینوا
ریشه کلمه:
بین (۵۲۳ بار)
جمله سازی با بینوا
در گنجینهٔ حدوث و قدم به گدایان بینوا بگشود
بهر آن می پاشم این ارزن که تا سیر گردند مرغکان بینوا
زِکام بنده شود گرد بینوایی کم گر آب جود تو مربنده را رسد به مذاق