دَمی در آشپزی ایرانی به عنوان یکی از اجزای مهم و کلیدی در تهیه بسیاری از غذاها شناخته میشود. این نوع غذا به ویژه در ترکیب با برنج و حبوبات و دیگر مواد غذایی تهیه میشود. ویژگی بارز آن، این است که نسبت به پلو، آبدارتر و شُلتر است و نیازی به آبکش کردن ندارد. همچنین به نوعی از کته نیز خشکتر میباشد، بیشتر در مناطق جنوبی و کویری ایران رایج است. انواع مختلفی از آن وجود دارد که از جمله آنها میتوان به باقلا و عدس اشاره کرد. همچنین، لخلاخ بوشهری نیز به عنوان یکی از نمونههای معروف این دسته از غذاها شناخته میشود. این غذاها نه تنها طعم لذیذی دارند، بلکه به دلیل استفاده از حبوبات و برنج، منبع خوبی از انرژی و پروتئین نیز به شمار میآیند.

دمی
لغت نامه دهخدا
دمی. [ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به دم عربی. خونین. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به دم شود.
دمی.[ دَ می ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به دم است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به دم شود. || دخانی. ( یادداشت مؤلف ).
دمی. [ دَ م َن ْ ] ( ع مص ) خون آلوده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خون آلود شدن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ).
دمی. [ دُ م َن ْ ] ( ع اِ ) ج ِ دمیة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به دمیة شود.
دمی. [ دُ می ی ] ( ع اِ ) ج ِ دم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ دم، به معنی خون. ( آنندراج ). رجوع به دم شود.
دمی. [ دُ می ی ] ( ع مص ) خون آلوده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
دمی. [ دُ م َی ی ]( ع اِ مصغر ) مصغر دَم. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). مقدار کمی از خون. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دَم شود.
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
جملاتی از کلمه دمی
عاشق ار یکدم نیابد همدمی با در و دیوار میگوید سخن
که پرکین کنی دل ز افراسیاب دمی آتش اندر نیاری به آب