دهار به عنوان یک پدیده اجتماعی و فرهنگی، نشاندهنده تأثیرات عمیق ادبیات و هنر بر زندگی انسانها است. این واژه در زبان فارسی به معنای نوعی از ارتباطات و تعاملات انسانی است که در آن افراد با یکدیگر به تبادل افکار، احساسات و تجربیات میپردازند. این واژه به ما یادآوری میکند که ارتباطات انسانی، علاوه بر جنبههای مادی، جنبههای معنوی و احساسی نیز دارد. در دنیای امروز، که فناوری و رسانههای اجتماعی نقش مهمی در ارتباطات ایفا میکنند، مفهوم دهار میتواند به ما کمک کند تا به عمق روابط انسانی توجه بیشتری داشته باشیم و از سطحینگری پرهیز کنیم. به همین دلیل، ترویج فرهنگ دهار در جامعه میتواند به تقویت روابط بین افراد و بهبود کیفیت زندگی کمک کند. در نهایت، باید به یاد داشته باشیم که دهار نه تنها یک واژه، بلکه یک ارزش انسانی است که میتواند به ما در ساختن دنیایی بهتر یاری رساند.
دهار
لغت نامه دهخدا
یکایک پراکنده بر دشت و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار.اسدی.کهی پردهار و شکسته دره
دهارش پر از کان زر یکسره.اسدی.و آوردند در کنار کوه که شهر ایشان بر آن کوه بنیاد نهاده بود تا او را از سر آن دهار بیندازند. ( ترجمه دیاتسارون ص 194 ).
شست سیمین چو سوی تیر آرند
اژدها از دهار بگذارند.سنایی. ( از جهانگیری ).دهاز. رجوع به دهاز شود. || دره. ( صحاح الفرس ) ( از برهان ). || فضل و دانش. ( از برهان ).
دهار. [ دِ ] ( ع مص ) معامله کردن با کسی مدت دهر. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ).
دهار. [ دَهَْ ها ] ( اِخ ) قاضی بدر محمدخان دهار صاحب اداةالفضلا و دستورالاخوان. ( یادداشت مؤلف ). نام مؤلف [ دستورالاخوان ] چنانکه خود در مقدمه کتاب بدان اشاره می کند «قاضی خان بدر محمد دهار» است اما در فهرست ریو لقب وی دهار وال یا دهار یوال ضبط شده است. دهار وال به معنی رئیس منطقه دهار می باشد و دهار از مضافات دهلی هنداست و حاجی خلیفه در کشف الظنون او را از اجداد علامه قطب الدین مؤلف البرق الیمانی دانسته است. وی کتاب دیگری در لغت پارسی دارد به نام «اداةالفضلاء» که آن را به سال 812 یا 822 هَ.ق. و دستورالاخوان را به سال 827 هَ.ق. استنساخ کرده است. به ظن قوی وی در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری می زیسته است. ( از مقدمه نجفی اسداللهی بر دستورالاخوان ص پنج و شش ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
معامله کردن با کسی مدت دهر.
جملاتی از کلمه دهار
مر او را بگفتند کای شهریار یکی ماهروی است در قندهار
ز دنیا برفت آن بت قندهار به عقبی بر آن وفادار یار
بد سگالان را به او بار روان خامهٔ من اژدهار آید همی