یوسف

یوسف یکی از شخصیت‌های مهم در سفر پیدایش در تنخ است. بر اساس روایت این کتاب، او در دربار مصر به مقام‌های بالایی دست یافت و در زمان قحطی، رهبری آن کشور را بر عهده گرفت؛ اما هیچ منبع دیگری این ادعا را تأیید نکرده است. طبق سفر پیدایش، ایشان پسر راحیل و یعقوب (اسرائیل) بود. او در نوجوانی خواب‌هایی دید که نشان می‌داد در آینده به مقام والایی خواهد رسید. وی به پدرش گزارش رفتارهای ناپسند برادرانش را می‌داد و به همین دلیل رابطه خوبی با آن‌ها نداشت. زمانی که یعقوب او را به نزد برادرانش فرستاد، آن‌ها تصمیم به قتل او گرفتند، اما در نهایت او را به بردگی فروختند. سپس پیراهن خونین یوسف را به یعقوب نشان دادند و او با تصور اینکه او مرده است، به عزاداری پرداخت. خریداران یوسف او را به مصر بردند و به عنوان برده به پوتیفار، رئیس نگهبانان فرعون، فروختند. در آنجا، ایشان توانست اعتماد اربابش را جلب کند، اما مدتی بعد همسر پوتیفار او را متهم کرد که قصد تجاوز به او را داشته و در نتیجه، به زندان افتاد. در زندان، خواب دو نفر از خدمتکاران فرعون را تعبیر کرد و طبق پیشگویی‌اش، یکی از آن‌ها آزاد شد و به مقام قبلی خود بازگشت، اما درخواست وی برای عفو از فرعون را فراموش کرد. چند سال بعد، فرعون خوابی دید و به یاد ایشان افتاد و او را به دربار فراخواند. او به فرعون گفت که هفت سال فراوانی و سپس هفت سال قحطی در پیش است. فرعون او را فردی دانا تشخیص داد و او را مسئول مقابله با قحطی کرد. در دوران قحطی، برادران ایشان به مصر آمدند و پس از چند ملاقات، یکدیگر را شناختند. سپس ایشان به برادرانش دستور داد که تمام اعضای خانواده را به مصر بیاورند و در نهایت، یوسف و یعقوب پس از ۲۲ سال دوباره یکدیگر را دیدند. مدتی بعد، یعقوب در مصر درگذشت. ایشان ۵۴ سال پس از او زنده بود و در زمان مرگ به بنی‌اسرائیل وصیت کرد که هنگام ترک مصر، جسد او را نیز با خود به سرزمین موعود ببرند.

لغت نامه دهخدا

یوسف. [ س ُ ] ( اِخ ) از حواریون و شاگردان حضرت عیسی ( ع ) وبه سبط افرائیم منسوب بود و به اعتقاد نصارا جسد مبارک حضرت مسیح را پس از مصلوب شدن در باغچه خود دفن کرد. ( از قاموس الاعلام ترکی ). از مردم رامه و گویا دراورشلیم یا حوالی آن سکونت داشته و مردی دانشمند و پرهیزگار بود. و با وجود ترس از یهود حاضر شد جسد مسیح را در قبر خود قرار دهد. ( از قاموس کتاب مقدس ).
یوسف. [س ُ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم، مکنی به ابوالحسن و معروف به ابن دایه. از نویسندگان و محاسبان بغدادی و از غلامان ابراهیم بن مهدی بود. پس از درگذشت ابن مهدی ( 224 هَ. ق. ) به دمشق رفت و از آنجا به مصر سفر کرد و در عداد نویسندگان و معاریف نامی آنجا درآمد. مردی بخشنده و دارای مکارم اخلاقی بود. در زمان وی احمدبن طولون فرمانروای مصر شد و او را به زندان افکند. نزدیک سی مرد پیش ابن طولون رفتند و با گریه و زاری از او خواستند که اگر قصد کشتن یوسف را دارد همه آنان را باوی بکشد و بدو گفتند که سی واند سال با عطای یوسف زندگی کرده اند. ابن طولون وی را آزاد کرد. از آثار اوست: 1- اخبارالاطباء. 2- اخبار ابن المهدی. یوسف در حدودسال 265 هَ. ق. در مصر درگذشت. ( از اعلام زرکلی ).
یوسف. [ س ُ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم اردبیلی شافعی، جمال الدین فقیه. از شهر اردبیل آذربایجان و مردی والامقام و دانشمندی بزرگ بود. کتاب «انوار لعمل الابرار» از تألیفات اوست. مرگ وی به سال 799هَ. ق. در اردبیل اتفاق افتاد. ( از اعلام زرکلی ).
یوسف. [ س ُ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن جملة ( متولد به سال 682 و متوفی در دمشق به سال 738 هَ. ق. ). قاضی بود و به حدیث نیز می پرداخت. نخست پیرو مذهب حنبلی بود ولی بعد به شافعی گروید و به سال 733 به قضای آنجا رسید ولی در سال 734 معزول و تا سال 736 هَ. ق. زندانی شد. در مدینه و دمشق نیز حدیث می گفته است. ( از اعلام زرکلی ).
یوسف. [ س ُ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالرحمان یا یوسف بک، معروف به یوسف عَظُمَة. از شهیدان بزرگ راه استقلال سوریه بود. به سال 1301 هَ. ق. در دمشق به دنیا آمد. در دانشگاه جنگ اسلامبول و آلمان به تحصیل نظامی پرداخت وپس از طی مدارجی به وزارت جنگ منصوب شد و به ایجاد و تربیت سپاهی میهنی پرداخت و به سال 1338 هَ. ق. به قتل رسید. ( از اعلام زرکلی ). و رجوع به عظمة شود.
یوسف. [ س ُ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالواحد شیبانی تیمی، معروف به قفطی و مکنی به ابوالفضایل. وزیر و قاضی گرانقدر و از نویسندگان و منشیان بزرگ بود. در قفط مصر به دنیا آمد و به تحصیل پرداخت. در فتنه سال 572 هَ. ق. از قفط خارج شد و به جای «قاضی فاضل » نگارش انشاء را در درگاه سلطان صلاح الدین بر عهده گرفت. سپس به حران رفت و به وزارت موسی بن عادل رسید. آنگاه به حج رفت و وارد یمن شدو در سال 602 هَ. ق. وزیر اتابک سنقر شد. ولی بعد از خدمت کناره گرفت. تولد او به سال 548 هَ. ق. و درگذشتش به سال 624 بود. یوسف پدر قاضی بزرگ علی بن یوسف قفطی مورخ و مؤلف معروف است. ( از اعلام زرکلی ).

فرهنگ عمید

۱. هفتمین پسر یعقوب.
۲. دوازدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۱ آیه، احسن القصص.

فرهنگ فارسی

الملک المظفر از ایوبیان یمن میباشد. از سال ۶۱۲ ه.ق.تا ۶۲۶ ه.ق.حکومت کرد.
یا یوسف رخ مشرقی. آفتاب. یایوسف روز. آفتاب. یایوسف زرین رسن. آفتاب. یایوسف نقاب. آفتاب. یایوسف گردون نشین. آفتاب.
میرزا جلال الدین اصفهانی طبع پاکیزه اش یوسف کنعان سخندانی است

فرهنگ اسم ها

اسم: یوسف (پسر) (عبری) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: yuso (e) f) (فارسی: يوسف) (انگلیسی: yusof)
معنی: خواهد افزود، سوره دوازدهم قرآن کریم، نام پیامبر بنی اسرائیل، به معنی «خواهد افزود»، ( اَعلام ) ) سوره ی دوازدهم از قرآن کریم، دارای صد و یازده آیه، ) یوسف: پیامبر بنی اسرائیل، پسر محبوب حضرت یعقوب، که گفته شده است برادرانش او را در چاهی انداختند و او به مصر برده شد و در آنجا او را به غلامی فروختند، زلیخا همسر اربابش عاشق او شد، ولی او این عشق را رد کرد و در نتیجه به زندان افتاد، بعدها وزیر فرعون شد، ) یوسف ابن تاشفین: شاه [، قمری] سلسله ی مرابطون، که مراکش را پایتخت قرار داد، شاه کاستیل را شکست داد و شهر تِلمسان را بنا کرد، ) یوسف ابن عبدالمؤمن: امیر [، میلادی] سلسله ی موحدون در آندلس که به حمایت از ابن رشد پرداخت، ) یوسف شاه: نام دو تن از اتابکان لر بزرگ، یوسف شاه اول: اتابک [، قمری]، یوسف شاه دوم، ملقب به رکن االدین: اتابک [، ) یوسف عادل شاه ( = عادل شاه ): بنیانگذار [، قمری] سلسله ی عادلشاهیان هند و نخستین فرمانروایی که مذهب شیعه را در هند رواج داد، ) یوسف فلاوی: [حدود، حدود میلادی] مورخ یهودی، که تاریخ جهان را از آغاز تا سال میلادی، همراه با شرح حال خودش نوشت، ( عبری ) به معنی ' خواهد افزود '، ( در اعلام ) پسر یعقوب از انبیای بنی اسرائیل که در آثار ادبی نماد گم گشتگی، زیبایی و جز آنهاست، نام پسر یعقوب ( ع )

جملاتی از کلمه یوسف

مصر جامع شد ایندم آن ده و من یوسف مصر کبریا گشتم
چو یوسف هیچ دل محکم ندارد زلیخا نیز این دل هم ندارد
چند زلیخا تو زنی لاف عشق نیست زیوسف سر پرسیدنت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم