نِزاع به معنای کشمکش طولانیمدت میان دو خانواده، طایفه یا قبیله است که اغلب به جنگ منجر میشود. در بسیاری از جوامع، به ویژه در شرق آفریقا و گینه نو، اعضای گروههای خویشاوندی خود را موظف میدانند که همیشه در کنار یکدیگر باشند و به یاری هم بشتابند. گروه به عنوان یک واحد عمل میکند و از تمامی اعضای خود میخواهد که در برابر هرگونه آسیبی که از سوی گروههای خارجی به آنها وارد میشود، غرامت بخواهند یا انتقام بگیرند. به همین ترتیب، گروه مقابل نیز ممکن است به دنبال جبران خسارت باشد و این امر میتواند منجر به چرخهای از انتقامجوییها شود. شدت و نوع خشونت معمولاً به روابط بین دو گروه بستگی دارد. اگر ازدواجهای بین گروهی و مبادلات تجاری رایج باشد، خشونت تلافیجویانه کاهش مییابد؛ اما هرچه فاصله اجتماعی میان گروهها بیشتر باشد، احتمال تداوم خشونت افزایش مییابد. بسیاری از جوامع دارای سازوکارهایی هستند که به کمک آنها اختلافات پس از مدتی، معمولاً از طریق مناسکی که شامل مبادله داراییهایی مانند مواد غذایی، ابزار، پارچه، اشیای قیمتی و حتی زنان برای ازدواج است، به صلح و سازش میانجامد.
نزاع
لغت نامه دهخدا
نزاع. [ ن ِ ] ( ع اِمص ) خصومت و دشمنی دو نفر با هم با زبان یا استعمال اسلحه. ( فرهنگ نظام ). با هم کشاکش کردن به خصومت. ( غیاث اللغات ). خصومت و دشمنی، و با لفظ جستن و کردن و برداشتن مستعمل است. ( آنندراج ). منازعه و گفتگو با هم. خصومت. ستیزگی. کشاکش در برآوردن حق خود. ادعا و جنگ و جدال سخت. ( ناظم الاطباء ). با کسی در چیزی کوشیدن. ( فرهنگ خطی ). نزاعة. شطس. شطسة. ( منتهی الارب ). خصومت. خصمی. منازعه. تنازع. اختلاف. جنگ. جدال. داوری. کشمکش. کشاکش: مابین الباب و الدار نزاع بنشود. ( تاریخ بیهقی ص 407 ).
منم گاودل تا شدم شیرطالع
که طالع کندبا دل من نزاعی.خاقانی.سالی نزاع در میان پیادگان حاج افتاد. ( گلستان ). تا فتنه بنشست و نزاع برخاست. ( گلستان ).
- قطع نزاع کردن؛ حکم کردن در قطع گفتگو و خصومت. ( ناظم الاطباء ).
- مابه النزاع؛ هر چیزی که از آن کشاکش و گفتگو و خصومت برمی خیزد. ( ناظم الاطباء ) موضوع دعوا. آنچه بر سر آن با هم نزاع کنند.
- نزاع لفظی؛ نزاع زبانی دو نفر با هم در حالتی که مقصود هر دو یکی باشد. ( از فرهنگ نظام ).
|| منازعة. ( ناظم الاطباء )( اقرب الموارد ). دشمنی کردن. مخاصمه. ( از اقرب الموارد ). دشمنی. ( فرهنگ نظام ). رجوع به منازعه شود. || حالت احتضار مریض. ( فرهنگ نظام ). حالت مریض مشرف به مرگ. منازعة. ( از المنجد ). || ( مص ) آرزومند گشتن. ( زوزنی ). آرزومند گردیدن و مشتاق شدن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آرزومند شدن. آرزومندی. ( غیاث اللغات ). نزاعة. نزوع. ( منتهی الارب ). گویند: نزع الی اهله. || رفتن به سوی چیزی. ( از اقرب الموارد ). || نزدیک به مرگ شدن: نازَع َ المریض ُ نِزاعاً؛ جاد بنفسه. ( اقرب الموارد ). || قلع. نزع. ( از اقرب الموارد ). نزع الحیاة و نزاع الحیاة؛ قلعها. ( اقرب الموارد ). رجوع به نزع شود.
نزاع. [ ن َزْ زا ] ( ع ص ) مرد سخت برکشنده. ( منتهی الارب ). || کشنده. رگی که به سوی آبا و اصل خود کشد. ( فرهنگ نظام ). فی المثل: العرق نزاع.
نزاع. [ن ُزْ زا ] ( ع ص، اِ ) ج ِ نازع. رجوع به نازع شود. || ج ِ نزیع، به معنی غریب. و منه: نزاع القبائل؛ به غربائی گویند که در جوار قبیله ای می زیند که ازآن نیستند. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نزیع شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. گفتگو و کشمکش، مجادله، بگومگو.
۳. [قدیمی] آرزومندی، مشتاقی.
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) دشمنی کردن خصومت ورزیدن. ۲ - جنگ کردن ستیزه کردن.۳ - ( اسم ) دشمنی خصومت ۴ - ستیزه ۵ - آرزومندی وکشش دل: واشتیاق بوزنه بدیداراوهرچه صادقتر گشته بودونزاع بمشاهدت اوهرچه غالبتر. یانزاع لفظی.مخالفت دوتن باهم دراستعمال الفاظ درحالی که مرادومقصودشان یکی است. یاقطع نزاع ( کردن ).حکم ( کردن ) درقطع خصومت ومشاجره.
که بین مردم فساد کند و مردم را بر یکدیگر بشوراند آنکه غیبت کند مردم را.
دانشنامه عمومی
ویکی واژه
دشمنی، جنگ.