لغت نامه دهخدا
مجاری. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مَجری ̍. محل جریان آبها. مجراها. ( ناظم الاطباء ): اگر بهایی باشد به ثمن هر جوهر ثمین که ممکن بود حصیاتی که در مجاری انهار بیانش یابندارزان و رایگان نماید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 4 ).
- مجاری آب؛ نهر و قنات و کاریز و ناودان و جز آن. ( ناظم الاطباء ).
|| جاهای جاری شدن چیزی و راههای روان شدن چیزی. ( غیاث ) ( آنندراج ).راه روان شدن هر چیزی. ( ناظم الاطباء ): و بعد از او سلجوقیان آمدند و ایشان مردمان بیابان نشین بودند و از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بیخبر. ( چهارمقاله ص 40 ). خاک این شهر با خون خلق آمیزشی دارد و آب این شهر در مجاری خلق آویزشی. ( مقامات حمیدی ).
اگر محول حال جهانیان نه قضاست
چرا مجاری احوال برخلاف رضاست.انوری.او را از مجاری کار و ماجرای حال آگاهی داد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 244 ).
- مجاری نفس؛ راههای ورود و خروج هوا در عمل تنفس ( منخرین، دهان، قصبة الریه و شعب آن ). ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مجاری شیری؛ مجراهایی هستند که تعداد آنها در انسان بین 15 تا 18 عدد در هر پستان است و آنها شیر را از غدد مترشحه شیر - که بمناسبت شکلشان آسینی خوانده می شوند - به نوک پستان می آورند و بوسیله منفذی که در نوک پستان وجوددارد، به خارج باز می شوند. ( فرهنگ فارسی معین ).
مجاری. [ م ُ ] ( ع ص ) با هم رونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).