قاچ به چندین معنی مختلف اشاره دارد. اولاً، به قسمتهای بریده شده از میوههایی مانند خربزه یا هندوانه گفته میشود. همچنین، این واژه میتواند به برآمدگی جلوی زین اسب یا کوهۀ زین اشاره کند. در معنای دیگر، به شکاف یا ترکهایی که در اجسام ایجاد میشود، اطلاق میگردد. علاوه بر این، میتوان به تکهها یا پارههایی از یک چیز نیز قاچ گفت. در زبان عامیانه، قاچ قاچ به معنای پاره پاره یا تکه تکه شدن چیزی به کار میرود. به طور کلی، این واژه به حالتی اشاره دارد که چیزی به بخشهای کوچکتر تقسیم شده باشد، چه در دنیای طبیعی، چه در اشیاء و چه در زبان.
قاچ
لغت نامه دهخدا
قاچ. ( ترکی، اِ ) قاج.شکاف. ترک. || قاچ خربزه یا هندوانه؛ قسمتی از آن. یک قطعه از آن به درازا بریده و غالباً یک ربع است. || قاچ زین، قپه پیش زین. کوهه پیشین زین. برآمدگی جلو زین اسب و غیره. بلندی که بر جلو زین است و سوارکار دست بدان گیرد. قاش زین.
- امثال:
قاچ زین را بگیر نیفتی، اسب سواری پیشکشت.
ترکیب ها:
- قاچ خوردن. قاچ خورده. قاچ دادن. قاچ قاچ. قاچ قاچ شدن. قاچ کردن.
فرهنگ معین
[ تر. ] (اِ. )۱ - یک بُرش از هندوانه یا خربزه. ۲ - برآمدگی قسمت جلو زین. ۳ - شکاف، ترک.
فرهنگ عمید
۱. یک قسمت بریده شده از خربزه، هندوانه، یا میوۀ دیگر.
۲. برآمدگی جلوی زین اسب، کوهۀ زین.
۳. شکاف، ترک، تراک، قاش.
۳. تکه، پاره.
۴. چند عدد از چیزی.
* قاچ قاچ: [عامیانه] پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه.
فرهنگ فارسی
( اسم ) قسمت جلو زین اسب که از چوب شاخ یا فلز سازند. یا قاچ زین. پیش زین کوهه پیشین زین.
دانشنامه عمومی
«قاچ» ( به انگلیسی: Sliver ) تک آهنگی از نیروانا است.
ویکی واژه
واژه ( قاچ ) برگرفته از واژه ( خراش ) بوده است. در زبانهایِ مغولی - شبه مغولی همه واژگانی که با ( خر ) یا ( کَر ) در زبانهای پارسی آغاز می شده اند، به دیسه یِ ( قار، قَر، قَرَ ) واگویی می شده اند. در واژه ( قاچ )، آوایِ ( ر ) در ( قَراچ، قاراچ ) افتاده و به دیسه یِ ( قاچ ) در آمده است؛ درست بمانندِ واژه ( خَرَتَرَ ) در زبان سغدی - سکایی که در زبانهای مغولی - شبه مغولی به دیسه یِ ( قارتر ) و سپس با افتادنِ آوای ( ر ) به گونه یِ ( قاتر ) در آمده است.
spicchio
یک بُرش از هندوانه یا خربزه.
شکاف، ترک.
برآمدگی قسمت جلو زین.
پا
جمله سازی با قاچ
💡 همه صحن میدان ز شمشیر و از تیر ترنگا ترنگ و چقاچق گرفته
💡 بو شیطاندی، بیز آدمی گویده تولار قاچا بیلمز آدم بو شیطان الیندن
💡 زین تنگنا گریزد و خود را رها کند بو دارلیقدان بیرقورتولوب، قاچان یوْخ