عهد

عهد

عهد به معنای پیمان و قرارداد، به نوعی توافق یا قولی اشاره دارد که افراد یا گروه‌ها در شرایط خاصی با یکدیگر می‌بندند. به عنوان مثال، در تاریخ معاصر، می‌توان به قراردادهایی اشاره کرد که میان کشورها برای حفظ صلح و امنیت منعقد می‌شد. همچنین، این واژه می‌تواند به دوره‌ای از تاریخ اشاره کند که در آن تحولات خاصی رخ داده است. به عنوان مثال، عهد صفویان در تاریخ ایران به عنوان دوره‌ای مهم و تاثیرگذار شناخته می‌شود که در آن هنر و فرهنگ به اوج خود رسید.

علاوه بر این، مفهوم این کلمه در روابط انسانی نیز اهمیت زیادی دارد. مانند عهد و پیمان دوستی که نشان‌دهندهٔ حمایت و همراهی دوستان در تمام لحظات زندگی است. همچنین، تعهد عاشقی و ازدواج نیز به توافقاتی اشاره دارد که زوج ها برای حفظ و تقویت رابطهٔ خود با یکدیگر می‌بندند.

لغت نامه دهخدا

عهد. [ ع َ ] ( ع مص ) باران نخستین ِ بهار رسیده شدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ): عُهِدَ المکان، به صیغه مجهول؛ به آن مکان «عِهادة» رسید. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عهادة شود. || مدارا کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || شناختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- عهد خارجی؛ آن است که پیش از آن چیزی ذکر شده باشد. ( از تعریفات جرجانی ).
- عهد ذهنی؛ آن است که پیش از آن چیزی ذکر نشده باشد. ( از تعریفات جرجانی ). و رجوع به ماده «عهد ذهنی » شود.
|| توحید خدای تعالی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). توحید کردن خداوندرا. ( از اقرب الموارد ). || پیش کسی درآمدن بچیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پیش کسی رفتن در کاری. ( از اقرب الموارد ). || نگاه داشتن مودت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رعایت کردن و حفظ نمودن حرمت. ( از اقرب الموارد ). || اندرز کردن و پیمان نمودن با کسی. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). پیمان بستن و شرط نمودن با کسی. ( از اقرب الموارد ) || ملاقات کردن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). برخوردن کردن با کسی. || شناساندن و آشنا ساختن. || وفا نمودن به وعده. ( از اقرب الموارد ). حفظ کردن و رعایت نمودن چیزی را در حالات مختلف. و گویند اصل معنی این کلمه همین است سپس در مورد وثیقه و پیمان، که مراعات آن لازم است به کار رفته است. ( از اقرب الموارد ) ( از تعریفات جرجانی ). || ضمانت کردن نزد کسی. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
عهد. [ ع َ ] ( ع اِ ) اندرز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). وصیت. ( از اقرب الموارد ): 
بدو گفت کاین عهد من یاد دار
همه گفت ِ بدگوی را باد دار.فردوسی.

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع. ] ۱ - (مص م. ) شناختن امری. ۲ - حفظ کردن. ۳ - (مص ل. ) پیمان بستن. ۴ - (اِ. ) پیمان، میثاق. ۵ - روزگار، عصر، دوره. ۶ - به گردن گرفتن و ملتزم شدن امری، ضمان.، ~ بوق یا دقیانوس کنایه از: زمان بسیار دور.

فرهنگ عمید

۱. پیمان، قرارداد، قول وقرار.
۲. روزگار، زمان.
۳. (اسم مصدر ) به عهده گرفتن، ضمان.
۴. [قدیمی] فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات، منشور.
۵. [قدیمی] عهدنامه، پیمان نامه.
* عهد بستن: (مصدر لازم ) پیمان بستن.
* عهد جدید: اسفار مقدسه که بعد از مسیح نوشته شده، انجیل.
* عهد شباب: [قدیمی] روزگار جوانی.
* عهد قدیم: اسفار مقدسه که قبل از مسیح نوشته شده، تورات.
* عهد کردن: (مصدر لازم ) شرط کردن، پذیرفتن کاری یا شرطی، پیمان بستن.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) شناختن امری را. یا عهد ذهنی. گاه در نظم و نثر اسم اشاره آن به کار می رود ولی مرجع آن مذکور نیست اما به قرینه شنونده و خواننده مفهوم آن را در می یابد دراین مورد آن به جای الف و لام عهد ذهنی و ذکری عربی آید و اصطلاحا آن را عهد ذهنی نامیده اند: بیامد نشست از بر تختگاه بسر نهاد آن کیانی کلاه. ( فردوسی ) ۲ - حفظ کردن نگهبانی کردن. ۳ - تفقد کردن. ۴ - وفا کردن وعده. ۵ - ( اسم ) شناسایی. ۶ - حفظ. ۷ - تفقد. ۸ - وفا. ۹ - ضمان. ۱٠ - امان. ۱۱ - مودت. ۱۲ - ( اسم ) سوگند قسم. ۱۳ - پیمان شرط میثاق. یا به عهد خود وفا کردن. ۱۴ - دوره زمان روزگار. یا عهد انجام دادن آن. بعید. زمان دور و دراز. یا عهد غریب. زمان نزدیک. ۱۵ - مدت معینی که سلسله ای از پادشاهان یا امرا در کشوری سلطنت کرده اند: عهد ساسانی عهد قاجاریه. ۱۶ - مدت پادشاهی یک شاه وزارت یک وزیر یا حکومت یک حاکم: عهد فتحعلی شاه عهد امیر کبیر عهد آقا بالا خان سردار. یا عهد دیانوس. بسیار قدیم. ۱۷ - هر یک از ادوار تاریخ طبیعی عصر دوره: عهد آهن عهد حجر جمع: عهود. توضیح تقسیمات بزرگ زمین شناس را گویند به طوری که طبقات مختلف زمین را از لحاظ تشخیص بقایای موجودات زنده قدیم تا کنون به ۴ عهد ( دوران ) تقسیم می کنند و آن قسمت از طبقات زمین را که قدیمتر از عهد ( دوران ) اول است به دوران ماقبل کامبرین موسوم کرده اند دوران.
آنکه تیمار داری امور ولایت کند دوست دارنده ولایتها و عهدها و آنکه عهده دار امور باشد

فرهنگستان زبان و ادب

{era} [باستان شناسی] دوره ای از تاریخ که وجه مشخصۀ آن مجموعه ای از رویدادهای ویژۀ مرتبط با یکدیگر است

دانشنامه آزاد فارسی

پیمانی که مسلمان با خدامی بندد که عملی نیکو را انجام دهد و یا عملی ناپسند را ترک کند. برخی گویند که عهد بدون اجرای صیغه و به مجرّد نیّت نیز منعقد می شود؛ اما بیشتر فقیهان برآن اند که باید صیغه عقد به زبان جاری شود؛ مثلاً گوید با خدا عهد می بندم که نیاز فلان مسلمان را برآورده کنم. این کار، بدین گونه، واجب می شود و ترک آن حرام و موجب کفاره خواهد بود. به عقیدۀ برخی فقیهان کفارۀ عمل نکردن به عهد، مانند کفارۀ افطار عمدی روزۀ ماه مبارک رمضان است. در فقه، اهل عهد به غیرمسلمانانی گویند که با دولت اسلامی معاهده دارند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عهد آن است که انسان با خدا پیمان ببندد که اگر به حاجت‏ شرعی خود برسد کار خیری را انجام دهد.
در صورتی که فرد بعد از بستن عهد با خدا به حاجت‏ شرعی خود برسد، باید آن کاری را که عهد کرده است انجام دهد و نیز اگر بدون آن که حاجتی داشته باشد عهد کند که عمل خیری را انجام دهد، آن عمل براو واجب می‏شود. 
واگر به عهد خود عمل نکند، باید کفاره بدهد یعنی شصت فقیر را سیر کند یا دو ماه روزه بگیرد، یا یک بنده آزاد کند. 
بعضی گفته اند: «عهد» همان ایمان به پروردگار، اقرار به یگانگی او و تصدیق پیامبران خدا است. بعضی دیگر گفته اند: «عهد» در اینجا به معنای شهادت به وحدانیت حق و بیزاری از کسانی است که در برابر خدا پناهگاه و قدرتی قائلند و همچنین امید نداشتن به غیر «اللّه».
«عهد» در سوره «معارج» مفهوم وسیعی دارد که هم عهدهای مردمی را شامل می شود و هم عهدها و پیمان های الهی را; زیرا «عهد» هرگونه التزام و تعهدی است که انسان نسبت به دیگری می دهد، و بدون شک، کسی که ایمان به خدا و پیامبر او می آورد، با این ایمان تعهدات وسیعی را پذیرفته است.
نگهداری و مراعات پی در پی در شی‏ء. پیمان را از آن جهت عهد گویند که مراعات آن لازم است (راغب) در اقرب الموارد گوید:«عهد فلان...الشی‏ء» یعنی آن را پی در پی نگهداری و مراعات کرد و به قولی اصل آن نگهداری و مراعات است سپس در پیمان که مراعات آن لازم است بکار رفته.. پس اصل عهد نگهداری و مراعات است. و پیمان را از جهت لازم المراعاة بودن عهد گفته ‏اند و اگر به معنی امر و توصیه و غیره آید از جهت لازم الحفظ بودن است مثلا در آیه. «عَهِدْنا»به معنی دستور دادیم و امر کردیم است ولی چون دستور اکید و لازم المراعاة است لذا با «عَهِدْنا» تعبیر آورده شده همچنین در آیه. که به معنی توصیه لازم الحفظ است.

عهد
عهد

جملاتی از کلمه عهد

گفت او با یکدگر یاری کنید خود بهم عهد و وفاداری کنید
تا بتم از خط عهد پای برون برد بر سر محنت زده جهان بسر آورد
من در وفا و عهد چنان کند نیستم کز دامن تو دست بدارم به تیغ تیز
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که می‌تواند که به سر برد وفا را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم