شیلان

اسم شیلان نامی با معانی زیبا و متنوع است که به عناصر طبیعی، اجتماعی و فرهنگی اشاره دارد. این نام نه تنها زیبایی و طراوت را به تصویر می‌کشد، بلکه یادآور لحظات شاد و خوشایند زندگی است.

معانی اسم

درخت عناب: شیلان که به عنوان درخت عناب شناخته می‌شود، درختی است که میوه‌ای خوشمزه و مغذی به نام عناب تولید می‌کند. این درخت به خاطر میوه‌های شیرین و خواص درمانی‌اش در بسیاری از فرهنگ‌ها مورد توجه است. درخت عناب نماد باروری و زندگی است و به همین دلیل، این نام می‌تواند به عنوان نمادی از زندگی پربار و خوشبختی برای فردی که این نام را دارد، تلقی شود.

مهمانی و سور: این بخش از معنی به مفهوم جشن و دورهمی‌های شاد و خوشحال اشاره دارد. شیلان به عنوان نماینده‌ای از مهمانی‌ها و جشن‌ها، نشان‌دهنده روحیه اجتماعی و دوست‌داشتنی فرد است. این نام می‌تواند به یادآورنده لحظات شاد و گردهمایی‌های خانوادگی و دوستانه باشد و به فرد احساس تعلق و نزدیکی به دیگران را القا کند.

غذا و طعام: در این معنا، به مفهوم غذایی خوشمزه و مطلوب اشاره دارد. این نام می‌تواند به کیفیت و لذت غذاهایی که به اشتراک گذاشته می‌شوند، تأکید کند و به یادآورنده لحظات خوشی باشد که در کنار خانواده و دوستان به صرف غذا می‌گذرانیم. از این منظر، شیلان می‌تواند نماد محبت و پیوندهای عاطفی باشد که با غذا و دورهمی‌ها تقویت می‌شود.

لغت نامه دهخدا

شیلان. ( ع اِ ) ج ِ شال: شیلان کشمیر. شیلان کرمان. ( یادداشت مؤلف ).
شیلان. ( ترکی، اِ ) مهمانی عام. ( یادداشت مؤلف ). || سفره طعام، و با لفظ کشیدن مستعمل است. ( آنندراج ). سفره طعام. ( از برهان ). سفره و خوان طعام.( غیاث ). سفره. ( انجمن آرا ). سماط سلاطین و امرا. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). سفره امرا و بزرگان. ( فرهنگ فارسی معین ). || مجازاً طعام را نیز گفته اند. ( از برهان ) ( از غیاث ). طعام که بزرگان پخته اند. ( انجمن آرا ). طعام. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || اسباب طعام خوری. ( منتهی الارب ). || به معنی صورت قابهای طعام، مجاز است. ( آنندراج ). || موقع صرف ناهار و صلای طعام. ( فرهنگ فارسی معین ). || به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها بکار برند و خون را صاف کند. ( برهان ) ( از غیاث ). عناب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به سنجد شیلان شود. || در ارسباران،نسترن وحشی را گویند. ( یادداشت مؤلف ). || غله زار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جایی که علف سبز بسیار دارد. ( ناظم الاطباء ).
شیلان. ( اِخ ) دهی است از بخش حومه شهرستان سنندج. آب از چشمه. پاسگاه ژاندارمری دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

فرهنگ معین

[ مغ. ] (اِ. ) ۱ - موقع صرف ناهار و صلای طعام. ۲ - سفرة امرا و بزرگان. ۳ - طعام.

فرهنگ عمید

۱. سفرۀ طعام.
۲. سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود.
* شیلان کشیدن: (مصدر لازم ) گستردن سفرۀ طعام.
= عناب

فرهنگ فارسی

سفره طعام، سفره بزرگ که انواع خوراکیهارادارد
( اسم ) ۱ - موقع صرف نهار و صلای طعام. ۲ - سفره امرا و بزرگان. ۳ - طعام.
جمع شال شیلان کشمیر شیلان کرمان

فرهنگ اسم ها

اسم: شیلان (دختر) (فارسی، مغولی) (تاریخی و کهن، طبیعت) (تلفظ: šilān) (فارسی: شيلان) (انگلیسی: shilan) 
معنی: درخت عناب، مهمانی، سور، غذا، ( در قدیم ) ( در گیاهی ) ( = چیلان )، طعام، چیلان، عناب
 

ویکی واژه

موقع صرف ناهار و صلای طعام.
سفرة امرا و بزرگان.
طعام.

جملاتی از کلمه شیلان

به تو شمال وی از صحن پر کواکب چرخ فلک فراخور شیلان او نمکدان داد
بحر و بر یک سفره ی شیلان اوست هر که آمد تا ابد مهمان اوست